Design & Developed BY Patira

صفحه 37 از 37 نخستنخست ... 27353637
نمایش نتایج: از شماره 361 تا 363 , از مجموع 363

موضوع: شب شعر

  1. #1
    عضو Derby

    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    محل سکونت
    تهران
    سن
    41
    پست مورد علاقه
    مدافع
    مربی مورد علاقه
    فرگوسن
    اسم واقعی شما
    نیما

    SpainSS_TehranJuventus

    Buffon

    نوشته ها
    942
    تشکر ها
    3,063
    تشکر شده 2,462 در 769 پست

    Jadide شب شعر

    به نام خدا

    سلام به تمام دوستان گلم و سلام مخصوص خدمت مدیریت محترم که لطف کردند و اجازه دادند که من این تاپیک و ایجاد کنم

    دوستان همان طور که توضیح دادم در پست های قبلی فرهنگ و ورزش مکمل هم هستند و رشد دهنده هر باشگاه فرهنگی و ورزشی یا انجمن های فرهنگی و ورزشی ادبیات غنی هستش و از آن جهت که ایرانیان طبع شعر بسیار غنی دارند و ریشه بسیار قدیمی در تاریخ ایران دارد
    با نظر مدیریت محترم این قدم رو در جهت رشد و ارتقا انجمن برداشتیم.

    شاد و پیروز باشید


    قوانین تاپیک شب شعر:

    1- از گذاشتن عکس و شکلک در پست ها خودداری کنید.

    2- از گذاشتن پی در پی شعر و دادن پست پشت سرهم خودداری کنید. (
    پست پشت سرهم توسط مدیران پاك خواهد شد!)

    3- هرپست فاقد شعر ، پست اسپم محسوب شده و پاک خواهد شد.

    4- تشكر كردن ( پسندیده) با دادن پست اسپم محسوب شده و پاک خواهد شد.

    5- هر كاربر در روز تا حداكثر 3 شعر مي توانند ارسال كنند.(شعر اضافي پاك ميشود)

    6-لطفا از گذاشتن شعر های سیاسی و خلاف موازین جمهوری اسلامی ایران خود داری کنید

    7. لطفا اشعاری که در حد 2 تا یا سه کلمه ای و بلعکس را قرار ندهید.


    این روزها می گذرند...... ولی من از این روزها نمی گذرم
    ویرایش توسط ALEX-ss : 07-02-2012 در ساعت 18:47


  2. #361
    عضو Derby

    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    محل سکونت
    زیــــر آسمون خـدآ
    مربی مورد علاقه
    امیــــر خآن
    بازیکن محبوب
    مسـی,ژیــرو,تــورس
    اسم واقعی شما
    B a R a N

    SpainSS_TehranBarcelona

    نوشته ها
    90
    تشکر ها
    273
    تشکر شده 663 در 129 پست

    پیش فرض پاسخ : شب شعر

    یعنی میشود یک شب خوابید و
    صبح از رادیو شنید
    باد آزاد است از هر کجا که دلش خواست
    اگر خواست از جامهْ خوابِ زن و عطر آینه بگذرد!؟


    چکارمان دارند نمیگذارند با بوسه گفت و گو کنیم
    چکارمان دارند نمیگذارند بپرسیم چکارمان دارند
    رادیو دارد دروغ میگوید.


    سید علی صالحی

    مـَـن شـَبـ ـُ روز دَرس مـیـ ـ خـونَـم تـ ـآ پُشـت ِ
    کـــ ـ ـنـ ـکــ ـور نَمـونَـم!




  3. #362
    عضو Derby

    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    محل سکونت
    اردبیل
    پست مورد علاقه
    هافبک
    مربی مورد علاقه
    ونگر
    بازیکن محبوب
    دلپیرو
    اسم واقعی شما
    مهدی

    NetherlandsJuventusArsenal

    Delpiero

    نوشته ها
    325
    تشکر ها
    4,301
    تشکر شده 2,555 در 522 پست

    پیش فرض پاسخ : شب شعر

    سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
    نگه جز پیش پا را دید... نتواند
    که ره تاریک و لغزانست
    وگر دست محبت سوی کسی یازی
    به اکراه آورد دست از بغل بیرون
    که سرما سخت سوزان است
    نفس ... کز گرمگاه سینه میآید برون... ابری شود تاریک
    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
    نفس کاینست... پس دیگر چه داری چشم
    ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
    مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
    هوا بس ناجوانمردانه سردست
    ... آی...
    دمت گرم و سرت خوش باد !
    سلامم را تو پاسخ گوی...در بگشای!
    منم من...میهمان هر شبت ... لولی وش مغموم.
    منم من... سنگ تیپا خورده ئ رنجور.
    منم ... دشنام پست آفرینش... نغمه ئ ناجور.
    نه از رومم نه از زنگم ،همان بي رنگ بي رنگم .
    بيا بگشاي در،بگشاي،دلتنگم.
    حريفا!ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد.
    تگرگي نيست ، مرگي نيست،.
    صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است .
    من امشب آمدستم وام بگذارم .
    حسابت را کنار جام بگذارم .
    چه میگویی که بیگه شد...سحر شد... بامداد آمد؟
    فریبت میدهد ...بر آسمان این سرخی بعد تر سحرگه نیست.
    حریفا ! گوش سرما برده است این...یادگار سیلی سرد زمستان است.
    و قندیل سپهر تنگ میدان ..مرده یا زنده...
    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود...پنهان است.
    حریفا! رو چراغ باده را بفروز ... شب باروز یکسان نیست.
    سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
    هوا دلگیر..درها بسته ...سرها در گریبان...دستها پنهان...
    نفسها ابر...دلها خسته و غمگین
    درختان اسکلتهای بلورآجین
    زمین دلمرده ...سقف آسمان کوتاه
    غبار آلوده مهر و ماه
    زمستان است....
    [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]

  4. کاربر روبرو از پست مفید king123 تشکر کرده است .


  5. #363
    مدیر گالری و تیم های آلمانی

    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    Tehran
    سن
    22
    پست مورد علاقه
    GK
    مربی مورد علاقه
    Jupp Heineckes - Joachim Low
    بازیکن محبوب
    P.Lahm
    اسم واقعی شما
    Mohammadhossein

    IranBayernSS_Tehran

    Robben

    نوشته ها
    8,322
    تشکر ها
    14,118
    تشکر شده 8,410 در 3,790 پست

    ویترین امتیازات

    پیش فرض پاسخ : شب شعر


    ای حیات دل حسام‌الدین بسی
    میل می‌جوشد به قسم سادسی

    گشت از جذب چو تو علامه‌ای
    در جهان گردان حسامی نامه‌ای

    پیش‌کش می‌آرمت ای معنوی
    قسم سادس در تمام مثنوی

    شش جهت را نور ده زین شش صحف
    کی یطوف حوله من لم یطف

    عشق را با پنج و با شش کار نیست
    مقصد او جز که جذب یار نیست

    بوک فیما بعد دستوری رسد
    رازهای گفتنی گفته شود

    یا بیانی که بود نزدیکتر
    زین کنایات دقیق مستتر

    راز جز با رازدان انباز نیست
    راز اندر گوش منکر راز نیست

    لیک دعوت واردست از کردگار
    با قبول و ناقبول او را چه کار

    نوح نهصد سال دعوت می‌نمود
    دم به دم انکار قومش می‌فزود

    هیچ از گفتن عنان واپس کشید
    هیچ اندر غار خاموشی خزید

    گفت از بانگ و علالای سگان
    هیچ واگردد ز راهی کاروان

    یا شب مهتاب از غوغای سگ
    سست گردد بدر را در سیر تگ

    مه فشاند نور و سگ عو عو کند
    هر کسی بر خلقت خود می‌تند

    هر کسی را خدمتی داده قضا
    در خور آن گوهرش در ابتلا

    چونک نگذارد سگ آن نعرهٔ سقم
    من مهم سیران خود را چون هلم

    چونک سرکه سرکگی افزون کند
    پس شکر را واجب افزونی بود

    قهر سرکه لطف هم‌چون انگبین
    کین دو باشد رکن هر اسکنجبین

    انگبین گر پای کم آرد ز خل
    آیند آن اسکنجبین اندر خلل

    قوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند
    نوح را دریا فزون می‌ریخت قند

    قند او را بد مدد از بحر جود
    پس ز سرکهٔ اهل عالم می‌فزود

    واحد کالالف کی بود آن ولی
    بلک صد قرنست آن عبدالعلی

    خم که از دریا درو راهی شود
    پیش او جیحونها زانو زند

    خاصه این دریا که دریاها همه
    چون شنیدند این مثال و دمدمه

    شد دهانشان تلخ ازین شرم و خجل
    که قرین شد نام اعظم با اقل

    در قران این جهان با آن جهان
    این جهان از شرم می‌گردد جهان

    این عبارت تنگ و قاصر رتبتست
    ورنه خس را با اخص چه نسبتست

    زاغ در رز نعرهٔ زاغان زند
    بلبل از آواز خوش کی کم کند

    پس خریدارست هر یک را جدا
    اندرین بازار یفعل ما یشا

    نقل خارستان غذای آتش است
    بوی گل قوت دماغ سرخوش است

    گر پلیدی پیش ما رسوا بود
    خوک و سگ را شکر و حلوا بود

    گر پلیدان این پلیدیها کنند
    آبها بر پاک کردن می‌تنند

    گرچه ماران زهرافشان می‌کنند
    ورچه تلخان‌مان پریشان می‌کنند

    نحلها بر کو و کندو و شجر
    می‌نهند از شهد انبار شکر

    زهرها هرچند زهری می‌کنند
    زود تریاقاتشان بر می‌کنند

    این جهان جنگست کل چون بنگری
    ذره با ذره چو دین با کافری

    آن یکی ذره همی پرد به چپ
    وآن دگر سوی یمین اندر طلب

    ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون
    جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

    جنگ فعلی هست از جنگ نهان
    زین تخالف آن تخالف را بدان

    ذره‌ای کان محو شد در آفتاب
    جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

    چون ز ذره محو شد نفس و نفس
    جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس

    رفت از وی جنبش طبع و سکون
    از چه از انا الیه راجعون

    ما به بحر تو ز خود راجع شدیم
    وز رضاع اصل مسترضع شدیم

    در فروغ راه ای مانده ز غول
    لاف کم زن از اصول ای بی‌اصول

    جنگ ما و صلح ما در نور عین
    نیست از ما هست بین اصبعین

    جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول
    در میان جزوها حربیست هول

    این جهان زن جنگ قایم می‌بود
    در عناصر در نگر تا حل شود

    چار عنصر چار استون قویست
    که بدیشان سقف دنیا مستویست

    هر ستونی اشکنندهٔ آن دگر
    استن آب اشکنندهٔ آن شرر

    پس بنای خلق بر اضداد بود
    لاجرم ما جنگییم از ضر و سود

    هست احوالم خلاف همدگر
    هر یکی با هم مخالف در اثر

    چونک هر دم راه خود را می‌زنم
    با دگر کس سازگاری چون کنم

    موج لشکرهای احوالم ببین
    هر یکی با دیگری در جنگ و کین

    می‌نگر در خود چنین جنگ گران
    پس چه مشغولی به جنگ دیگران

    یا مگر زین جنگ حقت وا خرد
    در جهان صلح یک رنگت برد

    آن جهان جز باقی و آباد نیست
    زانک آن ترکیب از اضداد نیست

    این تفانی از ضد آید ضد را
    چون نباشد ضد نبود جز بقا

    نفی ضد کرد از بهشت آن بی‌نظیر
    که نباشد شمس و ضدش زمهریر

    هست بی‌رنگی اصول رنگها
    صلحها باشد اصول جنگها

    آن جهانست اصل این پرغم وثاق
    وصل باشد اصل هر هجر و فراق

    این مخالف از چه‌ایم ای خواجه ما
    واز چه زاید وحدت این اعداد را

    زانک ما فرعیم و چار اضداد اصل
    خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل

    گوهر جان چون ورای فصلهاست
    خوی او این نیست خوی کبریاست

    جنگها بین کان اصول صلحهاست
    چون نبی که جنگ او بهر خداست

    غالبست و چیر در هر دو جهان
    شرح این غالب نگنجد در دهان

    آب جیحون را اگر نتوان کشید
    هم ز قدر تشنگی نتوان برید

    گر شدی عطشان بحر معنوی
    فرجه‌ای کن در جزیرهٔ مثنوی

    فرجه کن چندانک اندر هر نفس
    مثنوی را معنوی بینی و بس

    باد که را ز آب جو چون وا کند
    آب یک‌رنگی خود پیدا کند

    شاخهای تازهٔ مرجان ببین
    میوه‌های رسته ز آب جان ببین

    چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود
    آن همه بگذارد و دریا شود

    حرف‌گو و حرف‌نوش و حرفها
    هر سه جان گردند اندر انتها

    نان‌دهنده و نان‌ستان و نان‌پاک
    ساده گردند از صور گردند خاک

    لیک معنیشان بود در سه مقام
    در مراتب هم ممیز هم مدام

    خاک شد صورت ولی معنی نشد
    هر که گوید شد تو گویش نه نشد

    در جهان روح هر سه منتظر
    گه ز صورت هارب و گه مستقر

    امر آید در صور رو در رود
    باز هم از امرش مجرد می‌شود

    پس له الخلق و له الامرش بدان
    خلق صورت امر جان راکب بر آن

    راکب و مرکوب در فرمان شاه
    جسم بر درگاه وجان در بارگاه

    چونک خواهد که آب آید در سبو
    شاه گوید جیش جان را که ارکبوا

    باز جانها را چو خواند در علو
    بانگ آید از نقیبان که انزلوا

    بعد ازین باریک خواهد شد سخن
    کم کن آتش هیزمش افزون مکن

    تا نجوشد دیگهای خرد زود
    دیگ ادراکات خردست و فرود

    پاک سبحانی که سیبستان کند
    در غمام حرفشان پنهان کنند

    زین غمام بانگ و حرف و گفت و گوی
    پرده‌ای کز سیب ناید غیر بوی

    باری افزون کش تو این بو را به هوش
    تا سوی اصلت برد بگرفته گوش

    بو نگه‌دار و بپرهیز از زکام
    تن بپوش از باد و بود سرد عام

    تا نینداید مشامت را ز اثر
    ای هواشان از زمستان سردتر

    چون جمادند و فسرده و تن‌شگرف
    می‌جهد انفاسشان از تل برف

    چون زمین زین برف در پوشد کفن
    تیغ خورشید حسام‌الدین بزن

    هین بر آر از شرق سیف‌الله را
    گرم کن زان شرق این درگاه را

    برف را خنجر زند آن آفتاب
    سیلها ریزد ز کهها بر تراب

    زانک لا شرقیست و لا غربیست او
    با منجم روز و شب حربیست او

    که چرا جز من نجوم بی‌هدی
    قبله کردی از لئیمی و عمی

    تا خوشت ناید مقال آن امین
    در نبی که لا احب الا فلین

    از قزح در پیش مه بستی کمر
    زان همی رنجی ز وانشق القمر

    منکری این را که شمس کورت
    شمس پیش تست اعلی‌مرتبت

    از ستاره دیده تصریف هوا
    ناخوشت آید اذا النجم هوی

    خود مؤثرتر نباشد مه ز نان
    ای بسا نان که ببرد عرق جان




    مولوی



صفحه 37 از 37 نخستنخست ... 27353637

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
تغییر پس زمینه