خب این امتحان هم گذشت .
نمره ی قبولیمو ایشالا میگیرم .
شرح حال دیشب من :
فصل اول
از ساعت 23 و 45 شروع کردم از ص اول به خوندن ، به امید این که برسم به ص 300 !!!
همینجور داشتم میخوندم و میخوندم یکهو یک صدای عجیبی اومد گفت : الله و اکبر و الله اکبر ... ( اذان صبح گفت) . تا به حال این قد به خودم فشار نیورده بودم و تا اون موقع بیدا نمونده بودم
. بعدش دوباره خوندم خوندم دیدم نمیشه تمومش کنم
، ساعت 4 و نیم صبح خوابیدم !
ساعت 6 بیدار شدم که بخونم تا کتابو باز کردم باز خوابیدم
و خلاصه ساعت 8 بیدار شدم و شروع کردم به خوندن ...
فصل دوم شرح حال :
هوا ابری شده بود !خنک نسیمی میوزید و چشمانمان را از خواب بیدار کرد و یاد بدبختیهایمان افتادیم
، شروع کردیم به خواندن ! ساعت 11 امتحان داشتم و و هنوز 200 ص مانده بود !
وضعیت بحرانی بود، هوا ابری بود ، دلم تنگ بود !!!!!!!
خواندیم و خواندیم و بالاخره فقط 50 ص مانده بود که کتاب تمام شود .
انگیزه ی من زیاد شده بود اما حیف وقت نبود و ساعت 10 و ربع شده بود !
استرس هم بر من غالب نشد !!!!
دیگه تو یک ربع 50 ص رو موشک وار خوندیم و رفتیم سر جلسه و خودم که امیدوارم نمرمو بگیرم
پایان شرح حال
----
راستی رسول و اون دوست دورتمندی مون ( که اسمشو نمیدونم ) و امیر حسین خان ، ممنونم از سه تاییتون . نصب کردمش جواب داد ...
مگه افشین میزاره من مدیر شم خب ؟![]()