دانش آموزانی که دوره پیش دانشگاهی رو گذروندند و میخوان وارد دانشگاه بشند وضعیت نظام وظیفشون چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :soal:
نمایش نسخه قابل چاپ
دانش آموزانی که دوره پیش دانشگاهی رو گذروندند و میخوان وارد دانشگاه بشند وضعیت نظام وظیفشون چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :soal:
سلام همین الان ثبت نام کردم اینم اولین پستم سایت خیلی خوبیه:balesh:
برای مشاهده عکسها با سایز بزرگتر ، بر روی آنها کلیک کنید[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]برای مشاهده بقیه عکسها به (ادامه مطلب) بروید
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید][برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
روی میز صبحانه ی شما این میوهها گذاشته شدهاند، كه یكی را باید انتخاب كنید:
۱. سیب
۲. موز
۳. توت فرنگی
۴. هلو
۵. پرتقال
اولین انتخاب شما كدام خواهد بود؟
لطفاً خوب فكر كنید و به میز غذا حملهور نشوید!
این یک امتحان بزرگ است و نتیجۀ آن شما را متحیر خواهد كرد.
انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت.
باز هم فكر كنید و قبل از انتخابكردن به انتهای نامه نروید.
پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای نامه ببینید...
عجله نكنید، خوب فكر كنید!
من خودم توت فرنگی رو انتخاب کرده بودم! [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
برای دیدن جواب به ادامهء مطلب بروید........
با توجه به انتخاب شما...
سیب:
این یعنی شما شخصی هستید كه دوست دارد اول سیب بخورد.
موز:
این یعنی شما شخصی هستید كه دوست دارد اول موز بخورد.
توتفرنگی:
این یعنی شما شخصی هستید كه دوست دارد اول توتفرنگی بخورد.
هلو:
این یعنی شما شخصی هستید كه دوست دارد اول هلو بخورد.
پرتقال:
این یعنی شما شخصی هستید كه دوست دارد اول پرتقال بخورد.
امیدوارم كه باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتیجۀ این تست میتونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش
و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و... راهنمایی كنه، پس نسبت بهش بیتفاوت نباش.
همچنین من میدونم كه الان خیلی دلت میخواد كه منو پیدا كنی... [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
خب تو دستت به من نمی رسه و نمیتونی منو پیدا كنی، چون من خودم الآن دارم دنبال اونی می گردم كه اینو واسم فرستاده بود! [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
نمی دونستم بهارستان چیه که فهمیدم پس اینجا ازاین کارها میکنند گرفتم :balesh:
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
به گزارش شیعه آنلاین، قدیمی ها در یک ضرب المثل معروف می گویند: «هیچ کار خداوند بی حکمت نیست».
با بررسی سقوط دیکتاتورهای عربی در انقلاب های اخیر و ترتیب سقوط آنان، می توان به نتیجه ای جالب دست یافت.
همانطور که در این تصویر نیز دیده می شود، چهار دیکتاتور سقوط کرده عرب، در یک عکس یادگاری به گونه ای ایستانده اند که ترتیب سقوطشان از قدرت نیز تاریخ 1432 را تشکیل می دهد، و این همان سال فعلی هجری است که در آن به سر می بریم.
جام جم آنلاین:بینی حل شده است و از آن دو سوراخ كوچك باقی مانده، لبها دو توده متورم قرمزند كه كج شدهاند و دیگر نمیتوانند دندانهای پوسیده و لق شده پشتشان را بپوشانند، گونهها حل شدهاند، ابروها حل شدهاند، پوست حل شده است و لایه سرخ زیرینش بیرون زده، موها از رستنگاه تا وسط سر سوختهاند و چشمها، فقط دو خط باریكند كه پشت یكیشان را مایعی لزج و سرخ رنگ پر كرده است.
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
به شمع آب شده میماند صورت طاهره؛ به ته ماندهای از شمعی كه پیش از ذوب شدن، آن را از چهره زنی زیبا قالب زده بودند و حالا از آن، فقط حجمی بیشكل به جا مانده است، باقی بدنش هم وضع بهتری ندارد. گردنش، سینهاش، دستها و بازوهایش هم سوختهاند و رد اسید روی آنها گوشت اضافه آورده و رگههایی سرخ رنگ و چروك خورده شده است. طاهره با اسید آب شده، اسید طاهره را حل كرده اما زندهاش گذاشته است تا هر روز از نو بمیرد.
قرارم با طاهره صبح زود است. او و خواهرش نیمه شب با اتوبوس از همدان به سمت بیمارستان فارابی تهران راه افتاده بودند تا پزشك یكی از چشمهایش را معاینه كند و احتمال موفقیت جراحی را برای بازگرداندن بینایی به آن بسنجد و بگوید آیا امكان دارد بتواند روزی با یكی از چشمهایش دنیا را تا فاصلهای دو سه متری ببیند؟
پری امجدی، مددكاری كه همراه طاهره آمده است، اصرار دارد او باند را كنار بزند و صورتی را كه نیست، به من نشان بدهد.
خواهرش چند ثانیه به دستهای طاهره خیره میشود و بعد با بغض سرش را پایین میاندازد. عكسهای طاهره را دیدهام. هالهای از صورت پیش از اسید پاشی او را میشود در سیمای خواهرش دید، زنی آرام با پوستی گندمی، چشمهایی درشت، مژگانی بلند و پر پشت، ابروهایی سیاه و كشیده و گونهها و لبهایی صورتی.
طاهره با باند ور میرود تا كنارش بزند. به او نزدیك میشوم و میگویم «لزومی ندارد این كار را....» اما پیش از آن كه حرفم تمام شود او باند را از روی صورت پس میزند و آنوقت تودهای گوشت قرمز متورم و بیشكل را مقابلم میبینم؛ همه حرفهایم یادم میرود، ساكت میمانم و طاهره بدون پرسشهای من، قصهاش را آغاز میكند.
روزی كه طاهره آب شد
8 صبح چهارشنبه 15 اردیبهشت سال 89 ـ طاهره با صدای در از خواب پرید. ناشناسی داشت صدایش میكرد «نگار جان! در را باز میكنی؟» طاهره وقتی شنید مهمان ناخوانده پشت در، با اسم مستعار صدایش میكند خیال كرد حتما باید یكی از آشناها باشد. «نگار جان! در را باز میكنی؟» چهره طاهره برای آخرین بار در قاب آیینه ظاهر شد. دست برد زیر خرمن موهای بلند و فندقیاش كه جمعشان كند اما غریبه امان نمیداد همچنان در میزد.«نگار ! نگار!»
پانیذ هم همانوقت به صدای در از خواب بیدار شد. دخترك 2 سال و 6 ماهه بود. طاهره آه میكشد: «دخترم باهوش و شیرین زبان است. تازه پستانك را ازش گرفته بودم.»
بچه دوید طرف در. طاهره هم پیاش رفت و در را كه باز كرد زنی بلند قامت و دستكش پوش را دید كه سطل قرمز دردار و نسبتا بزرگی همراه داشت. زن لاغر اندام گفت «نذری آوردهام....» و پیش از آن كه طاهره حرفی بزند داخل شد.
«ببخشید من هنوز شما را به جا نیاوردهام....» طاهره این را پرسید اما ته دلش روشن بود كه غریبه، حتما یك دوست است و گواهش هنوز این بود كه او را با اسم كوچك صدا میكرده است. «من دشمنی نداشتم. چرا باید نگران میشدم. جرمی به عنوان اسید پاشی نمیشناختم. حتی صفحات حوادث روزنامهها را نمیخوانم.»
غریبه صمیمانه پاسخ داد: «خودم را معرفی میكنم اما اول برو از آشپزخانه قابلمه بیاور. برایت شیره نذری آوردهام.» خنده آمد و روی لبهای صورتی طاهره جاخوش كرد. زانو زد و قابلمه را نگه داشت تا غریبه آن را از شیره پر كند اما ناگهان متوجه شد كه یكی از دستهای زن به سرعت توی كیف فرو رفت و با شتاب بیشتر، با شئ شبیه به آچار فرانسه بیرون آمد.
پیش از آن كه طاهره بخواهد واكنشی نشان بدهد آچار توی دست زن، شش، هفت بار بالا رفت و پشت سر طاهره كوبیده شد. چشمهایش تار شدند اما جریان خون جهنده را حس میكرد كه لباسهایش را خیس كرده است. سرش گیج میرفت. به نظرش آمد كه غریبه میخندد. پانیذ پشت سرش جیغ میكشید و گریه میكرد. طاهره نالید«چرا؟! » غریبه با خنده پرسید «حالا منو شناختی؟»
ضربههای آچار فرانسه اعصاب گوش چپ و چشم چپ طاهره را برای همیشه از كار انداخت اما او در آن لحظه چنان درد داشت كه متوجه چیزی نبود. «هنوز صدای گریه بچه ام را میشنیدم. منگ بودم. فكر كردم زن حالا باید فرار كند اما فرار نكرد. سعی كرد در سطل قرمز را باز كند. با خودم گفتم چرا میخواهد روی من شیره بریزد؟!»
تا خواست بجنبد، غریبه اسید را سمتش پاشید. در كمتر از چند ثانیه فرایند حل شدن جسم طاهره با 4 لیتر اسید سولفوریك خالص مثل یك كابوس آغاز شد و زن حس كرد همه تنش آتش گرفته است سینهها، شكم، بازوها، رانها، و مهمتر از همه، صورتش.
«من آن موقع هنوز چشمم حل نشده بود. تازه فهمیدم چیزی كه روی پوستم ریخته اسید است. به سختی میتوانستم ببینم. درد میكشیدم. داشتم میسوختم. از شدت درد روی اسید نشستم. میترسیدم كه مبادا دخترم خودش را به من بچسباند! میترسیدم كه مبادا بچهام بسوزد اما پانیذ من سوخته بود....» صدای جیغهای بچه، دیگر معمولی نبود. درد داشت و طاهره هنوز چراییاش را نمیدانست.
نكته: جراحیهای پیدرپی، طاهره و خانوادهاش را مقروض خویشاوندان و آشنایان كرده است و آنها دیگر برای ادامه جراحی ها توانایی مالی ندارند
زن به اینجا كه میرسد. صدایش میلرزد دلش میخواهد گریه كند اما نمیتواند، اشكی ندارد برای ریختن؛ چشمی ندارد كه اشكی بریزد.«بدن و بخصوص پاهای دخترم با اسید سوخته بود.... دیگر سخت میتوانستم ببینمش.....» حالا یك سال و نیم از آن حادثه گذشته است اما پانیذ هنوز كابوسش را میبیند و هرچند مادرش پس از سوختگی همیشه صورتش را با باند از چشم او پنهان كرده است تا وحشت نكند، دخترك هنوز خاطرات آن روز را به یاد میآورد.
«پانیذ گاهی تقلا میكند باند را از روی صورتم كنار بزند. هنوز گاهی میگوید مامان! یادمه اون خانم روی ما چایی ریخت. پوست تن منو كندن زدم به پام كه خوب بشم.»
اورژانس همدان 2 ساعت بعد از حادثه برای كمك به طاهره آمد. در بیمارستان هم او مدتها روی تخت دراز كشید و منتظر كمك ماند و به صدای پزشكان و پرستارها گوش كرد كه میگفتند: «رفتنی است.» طاهره حالا از یادآوری آن روز متاثر میشود «شاید اگر سریع تر اقدام میكردند، میتوانستند یكی از چشم هایم را داشته باشم...»
او تاوان چه چیز را پس داد؟
طاهره حتی وقتی در بیمارستان بستری شد، هنوز نمیدانست چرا زن غریبه به او اسید پاشیده است. «خودش میگوید میخواسته از شوهرم انتقام بگیرد و به همین دلیل من و دخترم را سوزانده! در اولین دادگاه به من گفت تو چیزی نداشتی كه ازت بگیرم...» اما زن اسید پاش اشتباه میكند، طاهره چیزهای زیادی داشته كه زن غریبه از او گرفته است، چیزهایی مثل زیبایی، جوانی، سلامت، و یك زندگی نقلی سه نفره كه مجلل نبود اما طاهره در آن احساس خوشبختی كامل میكرد.
طاهره تعلقاتی داشته كه حالا هیچكدامشان را ندارد، چشمهایی برای دیدن، بینی خوش نقش برای بو كشیدن، ابروانی كه وقتی متعجب میشد بالا میدادشان، موهایی كه بلند و پر پشت بودند، پوستی كه مثل برگ گل لطیف بود و....
زن وقتی یاد دادگاه میافتد و حرفها را تكرار میكند باز صدایش میلرزد و باز اشكی نیست كه گونهاش را تر كند و باز تلاش بی حاصل او برای گریستن و باز....
پلیس مدت كوتاهی پس از حادثه فهمید زن اسیدپاش، پیشتر با همسر طاهره رابطه دوستی داشته و مرد، یكی دو سال، به خانه او میرفته است. «آن دختر از شوهرم میخواسته مرا طلاق بدهد و با او ازدواج كند اما شوهرم قبول نكرده بود و میخواسته تركش كند، همین موضوع باعث شده تصمیم بگیرد بیاید سراغ من تا انتقام بگیرد.» اما چرا زن از طاهره باید انتقام میگرفت؟! این پرسشی است كه طاهره هم پاسخش را نمیداند.
حالا مدتی است مرد به جرم رابطه نامشروع روز و شبش را در زندان میگذراند. طاهره میگوید: «شوهرم پشیمان است، من او را از نظر قانونی بخشیدهام. او نمیخواست كار به اینجا برسد.»
اگر خدا بخواهد....
طاهره از روزی كه سوخته دیگر صورتش را ندیده؛ دقیقا نمیداند چه شكلی شده است و فقط حدس میزند كاملا سوخته باشد اما هنوز امید دارد با معجزهای مثل روز اول شود. «خدا میتواند معجزه كند. خودش میداند من بیگناه این طوری شدم. اگر بخواهد پزشكانی میفرستد كه صورتم را جراحی كنند، اگر بخواهد كسانی را میفرستد كه كمكم كنند هزینههای جراحیهایم را بپردازم.»
او دارد با باند سوختگی صورتش را میپوشاند. «آرزو؟! تنها آرزویم این است كه پانیذ را یكبار دیگر با چشم خودم ببینم... میخواهم ببینم دخترم چه شكلی شده....»
خواهر طاهره با بغض میگوید: «گاهی وقتها از درد و گرما كلافه میشود.... گاهی وقتها زخمهای تنش میخارند.... میدانی كه.... نمیشود این زخمها را خاراند... تن خواهرم مثل صورتش شده....»
زخمهای تن طاهره خوب شدنی نیستند، خارششان را هم نمیشود آرام كرد. تن او، پوستی ندارد كه بشود ناخنها را رویش كشید و از خارشش كم كرد. فقط درد است كه جرات میكند روی تن طاهره ناخن بكشد و دلش را ریش ریش كند.
دخترها وقتی از همه جا رانده و مانده میشوند سر روی شانه پدرشان میگذارند تا غم دنیا را فراموش كنند اما غم طاهره پایانی ندارد. پدرش 21 سال پیش فوت كرده و خانوادهاش تنها مانده است؛ خانوادهای پرجمعیت كه طاهره از وقتی از بیمارستان مرخص شده با آنها زندگی میكند؛ خانوادهای كه جراحیهای پی در پی دخترشان باعث شده است مقروض خویشاوندان و آشنایان شوند.
بوی زخمهای زن در گرمای تابستان بیشتر شده است و بعید نیست در سفرهای طولانی اش از همدان به بیمارستانهای مختلف تهران، عفونی شوند. طاهره و خواهرش هر بار به تهران میآیند حتی جایی برای ماندن ندارند و ناچارند تا شب نشده برگردند همدان. «مشكل اصلی این است كه بیمه هزینههای اسید پاشی را حساب نمیكند! نمیدانم چرا. شاید میترسند كسی سوءاستفاده كند اما آخر من....»
از روی نیمكت بیمارستان بلند میشویم و به سمت حیاط راه میافتیم. طاهره و خواهرش تا هوا گرمتر نشده باید سوار اتوبوس شوند. آفتاب، سوختگیهای تن طاهره را آتش میزند.
مددكار بدرقهشان میكند و قول میدهد راهی برای كم كردن هزینه جراحی چشمش پیدا كند؛ قولی كه میداند احتمال عملی شدنش كم است.
بیشتر كسانی كه از كنارمان میگذرند با تعجب و ترس نگاهمان میكنند. طاهره تاكنون 27 بار زیر تیغ جراحی رفته است و هنوز هم مردم، حتی حالا كه صورتش را پشت باندهای سپید پنهان كرده است، با دیدن رگههای سوختگی اسید روی دستهایش، متاثر میشوند و گاهی نمیتوانند گریهشان را پنهان كنند.
طاهره نگاههای مردم را نمیبیند اما از سكوت من، خواهرش و مددكار حدس میزند كه همگی معذب هستیم. «به نظر شما صورت من چند جراحی دیگر میخواهد كه بتوانم وارد اجتماع شوم؟ چند جراحی دیگر را باید بگذرانم كه بتوانم باند را از روی صورتم بردارم و دخترم نترسد؟ فكر میكنی چند جراحی دیگر لازم است تا... دخترم.... بتواند دوباره صورتم را ببوسد؟»
برای اینکه بحث عوض بشه جک میگم
یارو میره مشهد . میره تو حرم امام رضا میبینه شلوغه داد میزنه همه ساکت شین دفعه قبل حاجت ها قاتی شد من حامله شدم
میگن فوتبالیستها یه رفیق تو دنیا دارند.اونم توپه. منم میخوام فوتبالیست بشم چون تو خیلی توپی!!!