تو مرا مي فهمي .من تورا مي خواهم.وهمين ساده ترين قصه ي يك انسان است.تو مرا مي خواني.من و را ناب ترين شعر زمان مي دانم.وتو هم مي داني تا ابد در دل من مي ماني
نمایش نسخه قابل چاپ
تو مرا مي فهمي .من تورا مي خواهم.وهمين ساده ترين قصه ي يك انسان است.تو مرا مي خواني.من و را ناب ترين شعر زمان مي دانم.وتو هم مي داني تا ابد در دل من مي ماني
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی ،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری ...
می خواهم بدانم ،
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
پیام آورده ام مردم
پیام آورده ام مردم
ای مردمان ، عاشق شوید
این دل دیوانه را هر دم به راهی می کشی
بی قرارت گشتم و رفتی
غمگسارت گشتم و رفتی
حال ار عاشقی
ار مرد میدانی
دلت را چون کویر تشنه ، پاره پاره کن
فکر چاره کن
فکر چاره کن
عشق گر خواهی بباید خویش را شیدا کنی
خویش را باید بسوزی عشق را پیدا کنی
دردها باید کشیدن
رنج ها باید چشیدن
خویش را باید بسوزی
عشق را باید بسازی
من پیام آورده ام
ای مردمان عاشق شوید
من نه فرعونم نه موسی
من نه زرتشتم نه عیسی
من نه در غارم نه مسجد
نه معبد نی کلیسا
از شمایم ، مردمان عاشق شوید
پیام آورده ام مردم
پیام آورده ام مردم
پیام آورده ام مردم
ای مردمان ، عاشق شوید
مردمان عاشق شوید
ای مردمان ، عاشق شوید
چشاتو وا نکن اينجا ، هيچ چي ديدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن
ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره
دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذار باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شدهوقتي که آخر ِ جادهها رسيدن نداره
چشاتو وا نکن ، اينجا هيچ چي ديدن نداره
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که باید بروم حو صله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسا له ای نیست
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو
[برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید]
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن ((تسو)) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
((بویو)) کوچک است در نگاهم همین
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش((یوها)) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
((سوسانو)) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت ((پس کو نبرد؟!))
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
ای خدا Hard دلم Format مکن
Field من را خالی از برکت مکنOption غم را خدایا On مکن
File اشکم را خدایا Run مکنDelete کن شاخه های غصه را
سردی و افسردگی را ، هر سه راJumper [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید] بیا تا Set کنیم
سیستم اندوه را Reset کنیمنام تو Password درهای بهشت
آدرس Email سایت سرنوشتتا نیفتد Bug در اندیشه مان
تا که ویروسی نگردد ریشه مانای خدا از بهر ما ایمن فرست
بهر [برای مشاهده لینک ها شما باید عضو سایت باشید برای عضویت در سایت بر روی اینجا کلیک بکنید] های پرآتش Fan فرستای خدا حرف دلم با کی زنم
Help می خواهم که F1 می زنم
اهل دانشگاهمروزگارم خوش نیستژتونی دارمخرده پولیسر سوزن هوشی.دوستانی دارم بهتر از شمر و یزیدهم چو من مشروطو اتاقی که در این نزدیکی استپشت آن کوه بلند.اهل دانشگاهمپیشه ام گپ زدن استگاه گاهی هم می نویسم تکلیفمی سپارم به شماتا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانیستدلتان زنده شودچه خیالی، چه خیالیخوب می دانم گپ زدن بیهودستدانشم کم عمق استخر زدن بیهودست.اهل دانشگاهمقبله ام آموزشجانمازم جزوهمُهرم میزعشق از پنجره ها می گیرمهمه ذرات وجودم متبلور شده است.درسهایم را وقتی می خوانمکه خروس می کشد خمیازهمرغ و ماهی خوابند.اوستاد از من پرسیدچند نمره می خواهی از من؟من از او پرسیدمدل خوش سیری چند؟خوب یادم هستمدرسه محفل آزادی بود.درس ها را آن روز حفظ می کردم در خوابامتحان چیزی بود مثل آب خوردن.درس بی رنجش می خواندم.نمره بی خواهش می آوردم.تا معلم جوک می گفت همه غش می کردیمو کلاسم زیبا بود و معلم حوصله داشت.درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.کم کمک دور شدم از آنجابار خود را بستم.عاقبت رفتم دانشگاهبه محیط خس آموزشو به دانشکده علم سرایت کردمرفتم از پله دانشکده بالابارها افتادم.چیزها دیدم در دانشگاهمن گدایی دیدم در آخر ترمدر به در می گشتیک نمره قبولی می خواستمن کسی را دیدماز داشتن یک نمره دهدم در پشتک می زددر دانشگاه اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.اتوبوسی دیدم که کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!دیدمسفر سبز چمن تا کوکوبارش اشک پس از نمره تکجنگ آموزش با دانشجوجنگ دانشجویان سر ته دیگ غذاجنگ نقلیه با جمعیت منتظرانحمله درس به مُخحذف یک واحد به فرماندهی رایانهفتح یک ترم به دست ترمیم،قتل یک نمره به دست استادمثل یک لبخند در آخر ترمهمه جا را دیدم.اهل دانشگاهم!اما نیستم دانشجو.کارت من گمشده است.من به مشروط شدن نزدیکمآشنا هستم با سرنوشت همه ی همسفراننبضشان را می گیرمهذیانهاشان را می فهمممن ندیدم هرگز یک نمره بیستمن ندیدم که کسی ترم آخر باشدمن در این دانشگاه چقدر مضطربممن به یک نمره ناقابل ده خشنودمو به یک مدرک قناعت دارم.من نمی خندم اگر دوست من می افتد.و نمی خندم اگر موی سرم می ریزدمن در این دانشگاهدر سراشیب کسالت هستمخوب می دانم استادکی کوئیز می گیرداتوبوس کی می آیدخوب می دانم برگه حذف کجاستسایت و رایانه آن مال من استهر کجا هستم باشمتریا، نقلیه، دانشکده از آن من استچه اهمیت دارد، گاه اگر می روید خار بی نظمی هارختها را بکنیمپی ورزش برویمتوپ در یک قدمی استو نگوییم که افتادن مفهوم بدی است!و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!و نترسیم از حذفو بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریمو نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبوداگر بود چرا یخ زده بودکار ما نیست شناسایی مسئول غذاکار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
یک نفر مرا در ایستگاه شب
جا گذاشته است
درست مثل چمدانی که
تو جا گذاشتی اش پیش من
برای من نه
برای چمدان ات برگرد !
در هیچ خیابانی
قدم نگذاشتم
جز اینکه فکر کردم
شایداز کنار ِ تو در آن گذشتهام
در روزگاری که محبوبم نبودهای
و بر هیچ نیمکتی ننشستم
جز اینکه فکر کردم
شاید کنار ِ من بر آن نشستهای
در روزگاری که محبوبت نبودهام..
رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد عکس تنهايي خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهيان مي گفتند:
هيچ تقصير درختان نيست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب, لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد, آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبرديم به اکسيژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولي آن نور درشت
عکس آن ميخک قرمز در آب
که اگر باد مي آمد دل او پشت چين هاي تغافل مي زد
چشم ما بود
روزني بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت کن
و بگو ماهي ها ,حوضشان بي آب است
باد مي رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا مي رفتم...