Design & Developed BY Patira

مکالمه بین GOLL و bahram61

14 پیغام بازدید کنندگان

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
  1. عاشقم مـن ، عاشقی بی‌قـرارم کس ندارد ، خبر از دل زارم
    آرزویی جز تو در دل ندارم
    من بـه لبخندی ، از تـو خـرسندم مِهـر تو ای مه ، آرزومندم بـــــر تـــــو پــابـنـــدم
    از تـو وفــا خواهم من زخدا خواهم تا به‌رهت بازم ، جان
    تـا بـه‌تـو پیـوستم از همه بگسستم برتو فدا سازم ، جان
    ....................
    عاشقم مـن ، عاشقی بی‌قـرارم کس ندارد ، خبر از دل زارم
    آرزویی جز تو در دل ندارم
    من بـه لبخندی ، از تـو خـرسندم مِهـر تو ای مه ، آرزومندم بـــــر تـــــو پــابـنـــدم
    خیز و با من ، در افق‌ها سفر کُن دلنوازی ، چون نسیم سحر کُن
    ساز دل را ، نغمه‌گر کُن همچو بلبل ، نغمه سر کُن
    نغمه‌گر کُن ، همچو بلبل ، نغمه سر کُن
  2. دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده» آنها هر کدام منتظر بودند تا دیگری شرط عشق را به جا بیاورد شرط عشق چه بود؟!
  3. شاخه‌ی عشق را شکستم
    آن را در خاک دفن کردم
    و ديدم که
    باغم گل‌کرده‌ است.

    کسی نمی تواند عشق را بکشد
    اگر در خاک دفنش کنی
    دوباره می‌رويد
    اگر پرتابش کنی به آسمان
    بال‌هايی از برگ در می‌آورد
    و در آب می‌افتد.
    با جوی‌ها می‌درخشد
    و غوطه‌ور در آب
    برق می‌زند.

    خواستم آن را در دلم دفن کنم
    ولی دلم خانه‌ی عشق بود
    درهای خود را باز کرد
    و آن را احاطه کرد با آواز از ديواری تا ديواری
    دلم بر نوک انگشتانم می‌رقصيد

    عشقم را در سرم دفن کردم
    و مردم پرسيدند
    چرا سرم گل داده‌ است
    چرا چشم هايم مثل ستاره‌ها می‌درخشند
    و چرا لبهايم از صبح روشن‌ترند

    می خواستم اين عشق را تکه‌تکه کنم
    ولی نرم و سيال بود، دور دستم پيچيد
    و دست‌هايم در عشق به دام افتادند
    حالا مردم می‌پرسند که من زندانی کيستم...!
  4. چرا تو بحثها شركت نميكني؟واقعا ؟!

    راستي اينجا شب شعر هم داريم:

    شب شعر
  5. نه بلبل خواهد از بستان جدایی
    نه دل دارد خیال بی وفایی
    ولی گردش چرخ ستمگر
    زند برهم رسوم اشنایی
  6. تا در اين دهر ديده کردم باز
    گل غم در دلم شکفت به ناز
    بر لبم تا که خنده پيدا شد
    گل او هم به خنده اي وا شد
    هر چه بر من زمانه مي ازود
    گل غم را از آن نصيبي بود
    همچو جان در ميان سينه نشست
    رشته عمر ما به هم پيوست
    چون بهار جوانيم پژمرد
    گفتم اين گل ز غصه خواهد مرد
    يا دلم را چو روزگار شکستي هست
    مي کنم چون درون سينه نگاه
    آه از اين بخت بد چه بينم آه
    گل غم مست جلوه خويش است
    هر نفس تازه روتر از پيش است
    زندگي تنگناي ماتم بود
    گل گلزار او همين غم بود
    او گلي را به سينه من کاشت
    که بهارش خزان نخواهد داشت
  7. این تازه نیست
    قدیمی است
    دو نفر
    همه نیستند
    همیشه نیستند
    خویش اند
    و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
    حدس دور دارند
    برادر نیستند
    که من بودم
    تو نبودی
    یا نمی دانم
    شاید جوان بودم
    شما جوان بودید
    تو پیر بودی
    کبوتران را دانه ندادم
    یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
    که وقتی تو نبودی
    بتوانیم از حفظ بخوانیم
    این برای آن روزها کافی بود
  8. من سكوت خويش را گم كرده ام
    لاجرم دراين هيا هو گم شدم
    من كه خود افسانه ميپرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم
    اي سكوت اي مادر فرياد ها
    تو كجايي تا بگيري داد من
  9. شعرهات قشنگه
    شاعرش كيه
  10. باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد

    باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا

    باز همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا

    باز اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار

    باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار

    باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش

    باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی

    باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر

    باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد

    ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...
نمایش پیغامهای بازدید کننده 1 از 10 تا 14
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
تغییر پس زمینه