شما بصورت مهمان درون سایت هستید و برای استفاده از مطالب سایت بصورت کامل باید عضو سایت شوید ، برای عضویت اینجا کلیک کنید
توی یک دیوار سنگی.. دو تا پنجره اسیرن دو تا خسته دو تا تنها.. یکیشون تو یکیشون من دیوار از سنگ سیاهه.. سنگ سرد و سخت خارا زده قفل بی صدایی.. به لبای خسته ی ما نمیتونیم که بجنبیم.. زیر سنگینی دیوار همه ی عشق من و تو.. قصه هست قصه ی دیدار همیشه فاصله بوده.. بین دستای من و تو با همین تلخی گذشته.. شب و روزهای من و تو راه دوری بین ما نیست.. اما باز اینم زیاده تنها پیوند من و تو.. دست مهربون باده ما باید اسیر بمونیم.. زنده هستیم تا اسیریم واسه ما رهایی مرگه.. تا رها بشیم میمیریم کاشکی این دیوار خراب شه.. من و تو با هم بمیریم توی یک دنیای دیگه.. دستای همو بگیریم شاید اونجا توی دلها.. درد بیزاری نباشه میون پنجرههاشون.. دیگه دیواری نباشه