PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تلخ و شيرين



H@kem
10-21-2011, 09:45
سلام خسته نباشين بچه ها اين جا ميتونين از خاطرات خوب و بد زندگي تون بگين و ميتونين به سوتي هاي زندگي تون اعتراف كنين . :hehee: راستي يه چيزي يادم رفت اصل اين قسمت واسه صميميت بيشتر بين ماهست پس پس پس (سه تا گفتم كه تاكيدي باشه ) : به هم ديگه توهين نكنيم .نقطه سرخط.:hehee::hehee::hehee: .

H@kem
10-21-2011, 09:49
خوب خودم شروع ميكنم . به نام خدا. ما يه زماني كلاس سوم ابتدايي بوديم زنگ ورزش بود و هممون داشتيم تو حياط مدرسه فوتفال مي زديم گرم فوتبال بوديم و اين معلممون هم كنار زمين واستاده بود و داشت با آب و تاب روزنامه ميخوند خيلي رفته بود توي روزنامه نميدونم چي شد توپ اومد زير پاي ما و ما هم شوتيديمش . از پيشاني سيهمون رف و رفت و رفت و دنگ روزنامه معلممون از وسط دوتات شد و رنگش هم بنفش شده بود .:hehee::hehee::hehee:
نميدونستم بخندم بهش يا ... گفتيم الانه كه بياد و گوشمونو بگيره اما اون خوش اخلاقي كرد و با يه لبخند از كنارش گذشت يادش خوش بچگي خيلي عالم باحاليه :hehee::hehee:

feri71
10-21-2011, 17:05
چند تا خاطره بگم از سوتی های خودم موقعی که میخواستم خیلی به دیگران احترام بذارم و حرفای قلمبه سلمبه بزنم اما یه چیزایی گفتم که خودم توش موندم:ajibeee:
توی مغازمون دستگاه فتوکپی داریم. یه دفه یه نفر رو دیدم که چند تا برگه دستش گرفته و ساکت وایستاده! منم پیش خودم گفتم حتما میخواد کپی بگیره از اون کاغذا! رفتم بهش گفتم :"ببخشید میشه اون برگه ها رو به من تقدیم کنید؟!!!!"lagh::
همین هفته ی پیش بود زنگ زدم به یه کتابفروشی گفتم: "ببخشید کتابی در مورد آموزش مثلثات دارین؟" فروشنده هم بعد از پرس و جو از همکاراش بهم گفت:" آره داریم." منم که دیگه به شدت سر ذوق اومده بودم با کمال خضوع گفتم :"خیلی ممنووووون الآن تشریف میارم.":khandeeeee bahal:

DanielBahrami
10-21-2011, 17:34
توي زنگ ورزش با توپ زدم به كله ي معلم رياضي كه داشت از اون جا رد مي شد و بعد فرار كردم .think::

AL1reZA
10-21-2011, 17:39
سلام خسته نباشين :hehee::hehee: .
سلامت باشی داداش.:nishkhand::nishkhand:

مورینیو...
10-21-2011, 19:17
من عمه ام از مارمولک می ترسید منو یکی از فامیلام یه مارمولک گذاشتیم تو کفشش بنده خدا تا پاشو تو کفش کرد تاسر حد مرگ پیش رفت خیلی کار خطرناکی بود ولی خب بچگی و کم تجربگی. ولی :khandeeeee bahal:lay_;;خیلی خنده دار بود. هیچ کس هم نفهمید ما مارمولکه رو تو کفش گذاشتیم.هروقت این خاطره یادم میاد کلی میخندم.شما هم به کسی نگید چون هنوز هم کسی نمیدونه اون روز جاسازی مارمولکه کارمن بود.

David7
10-21-2011, 19:22
من تو شبانه روز سوتی زیاد میدم یه بار عجله داشتم میخواستم برم تمرین خیلی دیرم شده زنگ زدم آژانس گفتم ماشین داری گفت بله بفرستم براتون گفتم نه خودم الآن میام دم در آژانس ... :hehee:

Abdollah 202
10-21-2011, 19:52
حالا یه سوتی از دوران دبستان من:
رفتم مغازه و گفتم یه پفک 50 تومنی بدین و بعد از اینکه پفک رو بهم داد بهش گفتم قیمت پفک چنده؟:hehehe::hehehe::khandeeeee bahal::khandeeeee bahal:lagh::lagh::shikam::-shikam::-

H@kem
10-21-2011, 20:43
حالا یه سوتی از دوران دبستان من:
رفتم مغازه و گفتم یه پفک 50 تومنی بدین و بعد از اینکه پفک رو بهم داد بهش گفتم قیمت پفک چنده؟:hehehe::hehehe::khandeeeee bahal::khandeeeee bahal:lagh::lagh::shikam::-shikam::-

ايول خيلي باحال بود:hehehe::hehehe::hehehe:

H@kem
10-21-2011, 20:52
يه داستان باحال از يه معلم
درس يادم نميادسال اول دوم راهنماييمون كه بوديم يه بار معلم علوممون خيلي عصبي و خشن وارد كلاس شد كه انگاري با نيم كيلو عسل نميشد خوردش از راه كه رسيد با صداي خشني گفت كتاباتونو ببنديد ميخوام سوال بپرسم رفت و رفت كه بشينه رو صندليش اصلا حواسش نبود كه صندلي كجاست و همون جور كه خشن بود خم شد كه مثلا رو صندلي بشينه يهويي دنگ افتاد روزمين . كلاس از خنده منفجر شد وعصبانيتش هم دوبرابر شد و تا آخر زنگ ازمون پرسيدentezar:: هرچند با اينكه خيلي خنديديم بهش اما اونم هرجور كه ميتونست سوالارو ميپيچوند تا ما نتونيم جواب بديم البته بگم كه تو اين قضيه صندلي هيچ كس دست نداشت الا خود معلممون كه همين جوري عشق كرده بود اونروز ناراحت باشه كه اون بلا سرش اومد تا ديگه بي مورد با اعصاب خورد سر كلاس نياد .
هييييييييييي چقدر دلم تنگ ميشه واسه اون زمان ... سال اول دوم راهنماييم از پرخاطره ترين دوران زندگيم بود .binam

ManUtd
10-21-2011, 21:18
يه سوتي از دوم راهنمايي:
يه معلم انشا داشتيم با فاميلي خليلي كلا عصبي بود!:hehee:بعد من و دوستم هم خيلي شلوغ ميكرديم!
دوستم كتاب عربي رو در آورده بو كه بخونه واسه زنگ بعدش كه عربي داشتيم يه هو به من گفت سعيد ببين اين عكسو كوپي اين مردك خليليه! همين كه ديدم زدم زير خنده:khandeeeee bahal:عكسه مال يه درس بود كه راجع به جبهه بود و عكس يه سرباز عراقي بود:hehehe:! يكي ديگه از ميزه پشتي بهم گفت مگه چيه؟ كتابو برداشتم اون عكسو بهش نشون دادم و گفتم ببين كوپي اين خليليه!:khandeeeee bahal:يه هو ديدم يه چيزي يه جسم سنگيني خورد تو سرمki::معلم فهميده بود من چي ميگم و يه كتاب پرت كرد سمت من و خورد تو سرم:khandeeeee bahal:اومد جلو نفري يه توگوشي بهمون زد و ميخواست از كلاس بيرونمون كنه!من هم ترسيده بودم و هم هنوز از اون عكسه خندم ميگرفت به معلم گفتم آقا مگه ما چيكار كرديم؟معلم با يه لهن خنده دار گفت خودم ديدم داري عكسمو تو كتاب نشونه اون رفيقت ميدي برو گمشو بيرون:khandeeeee bahal:همه كلاس زدن زيره خنده:hehehe:معلم حسابي عصباني شده بود!گزاشت رفت تو دفتر! مدير اومد و بردمون تو حياط آشغال جمع كنيم:hehehe:
ببخشيد يه كم طولاني شدki::

AL1reZA
10-21-2011, 21:36
من خاطره خنده دار خیلی دارم از مدرسه که خیلی خنده دار هستندرولی ذهنم نمی رسه.
کلاس سوم راهنمایی:
یه روز من و دوستم حامد درس نخونده بودیم معلم می خواست امتحانه جغرافی بگیره خلاصه گفتیم تقلب می کنیم دوستم حامد تقلب رو نوشت گذاشت صحفه اول کتابش معلم که روش می کرد اون ور تقلب رو شروع می کردیم.بعد امد بالای سره دوستم کتابشو باز کرد گفت این چیه؟ گفت این جزوه هست:hehehe: گذاشت تو جیبشو رفت:hehehe:بعد از امتحان کلی ازش خندیدیم.

AL1reZA
10-21-2011, 21:39
کلاس سوم راهنمایی:
معلم ریاضیمون با دوستم علیرضا لج بود زنگ اخر هم بود من چندین بار صدای گربه درآوردم:hehehe: بیچاره دوستم علیرضارو با تیپا انداخت بیرون:hehehe: وسط سال بود تا آخر سال از کلاس بیرون بود بیچاره.

AL1reZA
10-21-2011, 21:45
اول دبیرستان:
یکی از بچه ها فامیلیش علمداری بود یکی از دوستام خودکارشو گم کرده بود رفت به علمداری گفت علمداری قلم داری؟:hehehe::hehehe::hehehe::hehehe:

spiderkiller
10-21-2011, 22:11
یادش بخیر . منم سوتی زیاد دادم.دوم راهنمایی بودم من و یکی دیگه از بچه ها عقب مینشسیم میخواستم حالشو بگیرم بهش یک تیکه پروندم اونم یک چیزی گفت همون موقع دستم بلند کردم گفتم اقا این به ما فحش داد.بعد معلم ادبیات بود گفت زنگ تفریح برین دفتر مشکلتون رو حل کنید.حالا من کوتاه اومده بودم اون کوتاه نمیومد میگفت بریم دفتر.اقا مارفتیم در دفتر وایسادیم یکهو معلم ادبیات اومد بره توی دفتر به ناظممون (یادش بخیر عجب ادم خوبی بود) گفت اقای فیروز ابادی این(اشاره به من) به اون فحش داده.من داشتم شاخ درمیاوردم . من خودم شاکی بودم الان عین خر تو گل گیر افتاده بودم.جلو ناظمم که نمیتونستم چیزی بگم.بعد معلممون رفت و ناظمم گفت الان برمیگردم تکلیفت رو روشن میکنم.بعد که رفت منم شروع کردم به خواهش از اون دوست خوش شانسم که بیخیال شو.خلاصه یک داستانه الکی جور کردیم تا من خلاص شدم.دیگه از اون موقع برای کسی توطئه نکردم chomagh

spiderkiller
10-21-2011, 22:16
یک بار دیگه هم 3وم راهنمایی بودم توی بوفه زدم جلو یک بچه اولی اون جلو بود ازش زدم جلو و یک چیز خریدم بعد همکلاسیم که دید من از هیکلم استفاده کردم اونم که لاغر اندام بود به خاطر اینکه سوم بود پشت سرمن اومد که بخره.من خریدم یکهو اولیه زد تو صورت دوستم که عقب وایساده بود:khandeeeee bahal: اونم خورد زمین و شروع کرد به گریه کردن :hehehe: ای من میخندیدم.همون موقع ناظم اونو دید اومد اولیه رو گرفت زد تو گوشش.بدبخت یک پفک خریده بود از دستش افتاد منم یک شوت کشیدم زیر پفک ناظم حواسش نبود.بدبخت اولیه همه پولای جیبش هم ریخت.همون موقع فرار کردم.اون دوتا رو بردن دفتر ولی مقصر اصلی که من بودم عین اب خوردن از مهلکه دور شدم :hehee:

AL1reZA
10-21-2011, 22:31
دوم راهنمایی:
معلم علوممون آقای زارع از بچه ها که درس می پرسید بلد نبودند مسخرشون می کرد ما هم می خندیدیم.
یه بار من گوشی موبایل همراهم بود از یکی از دوستام که سوال پرسید بلد نبود باهاش این کارو کرد

[Only Registered And Activated Users Can See Links]

هر بار به یکی یه بلایی سر بچه ها می اورد یکی رو می نشوند تو سطل اشغالی یکی رو وادار می کرد با دستاش وایسه و...خلاصه دوران خوبی بود.

Abdollah 202
10-21-2011, 22:37
یه خاطره از دوم دبستان :
زنگ جمله سازی داشتیم و خانم معلممون گفته بود با کلمه ی دویدن جمله بسازین
جمله سازی من این بود
1- من از اینجا(شمال خراسان) تا تبریز دویدم:ajibeee::hehee:shikam::-


اما آخرش شانس اوردم خانم معلم به من نگفت بیا جمله ها تو بخون وگرنه همه ی بچه ها مسخرم میکردن

AL1reZA
10-21-2011, 22:47
مسخره کردن فامیلی دوستام توسط خودم در دوران راهنمایی و دبیرستان

علمداری؟بهش می گفتم علمداری قلم داری؟shikam::-
مبتکی:بهش می گفتم مفتکیshikam::-shikam::-
حسن داد:بهش می گفتم حسن داد تخمک بو می داد به من نمی داد.shikam::-
موردینی:بهش می گفتم درمورده دینیshikam::-
هادی:بهش می گفتم هادی قلعه بادی- کمبادیshikam::-
و خیلی بود یادم نمیاد.اگه یادم آمد می نویسم.
الیته ازم ناراحت نمی شدند.

mortezarm
10-21-2011, 22:56
مسخره کردن فامیلی دوستام توسط خودم در دوران راهنمایی و دبیرستان

علمداری؟بهش می گفتم علمداری قلم داری؟
مبتکی:بهش می گفتم مفتکی
حسن داد:بهش می گفتم حسن داد تخمک بو می داد به من نمی داد.
موردینی:بهش می گفتم درمورده دینی
هادی:بهش می گفتم هادی قلعه بادی- کمبادی
و خیلی بود یادم نمیاد.اگه یادم آمد می نویسم.
الیته ازم ناراحت نمی شدند.

اونوقت این همه مردمو مسخره میکردی
اونا چطور مسخره میکردنت:mage mishe:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟

AL1reZA
10-21-2011, 23:05
اونوقت این همه مردمو مسخره میکردی
اونا چطور مسخره میکردنت:mage mishe:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟
اونا چیزی نداشتن بگن:hehehe::hehehe:

mortezarm
10-21-2011, 23:08
اونا چیزی نداشتن بگن:hehehe::hehehe:

پس معلومه گردن کلفت بودی داداش

AL1reZA
10-21-2011, 23:39
پس معلومه گردن کلفت بودی داداش
نه اون جوری که فکر کنی باهاشون شوخی می کردم.:flowerysmile:

feri71
10-22-2011, 10:51
دوستان سعی کنید بحث های دو نفره رو از طریق پروفایلتون انجام بدید چون اینجور بحثا مختص همون دو نفر هست و برای بقیه ی اعضا هیچ سودی نخواهد داشت و اینجوری تاپیک از جریان اصلی خودش خارج میشه. ممنون:gol:

مورینیو...
10-22-2011, 10:59
دوستان سعی کنید بحث های دو نفره رو از طریق پروفایلتون انجام بدید چون اینجور بحثا مختص همون دو نفر هست و برای بقیه ی اعضا هیچ سودی نخواهد داشت و اینجوری تاپیک از جریان اصلی خودش خارج میشه. ممنون:gol:

شما مدیرا هم تو بحث ها و نظر سنجی های سایت موقعی که سرتون خلوت تره شرکت کنید علیرضا و مصطفی و مهدی از این نظر عالیند اما مدیرای دیگه فاصله میگیرن این خوب نیست مدیر باید با کاربر صمیمی باشه نه معمولی لطفا درموقع بیکاری شرکت کنید.

sina acm
10-22-2011, 14:04
توکلاس سرم درد میکرد ازمعلم اجازه گرفتم برم دفتر قرص بگیرم بعد مدیر جلوم سبز شد از درد فکر کردم دوستمه گفتم:

برو کنار ازاین لعنتی یه کوفتی بگیرم این لامذهب خوب شه

بعد مدیر گفت : سینا پس سرت درد میکنه اخییییییییی............................ .........................................:solh::vo oooy::vooooy::vooooy::vooooy:chomagh

AL1reZA
10-22-2011, 14:10
دوستان سعی کنید بحث های دو نفره رو از طریق پروفایلتون انجام بدید چون اینجور بحثا مختص همون دو نفر هست و برای بقیه ی اعضا هیچ سودی نخواهد داشت و اینجوری تاپیک از جریان اصلی خودش خارج میشه. ممنون:gol:
فری جون بحث که عوض نشده همه رو بخون بعد...
من خودم نمی گذارم بحث عوض بشه.راستش دوست دارم با گفتن خاطراتم بچه هارو خوشحال کنم.roz::

H@kem
10-22-2011, 20:09
در كل داريم دور هم ميخنديم خيلي حال ميده از ساير دوستان هم ميخوايم بيان اينجا و خودشونو لو بدن:hehee:
بچه شماها همتون خيلي شر هستين هااااا.:hehee::hehee:

H@kem
10-24-2011, 19:25
يه بار باپسر خالم كل تك زنگ گزاشته بوديم اون ميزد من ميزدم خيلي بهم تك زديم منم يه نقشه شوم اومد به سرم :mage mishe:چون ميدونستم باباش تو خونه نيست (يعني پيش هم نيستن و باباش بيرون از خونه بود) شماره خودمو دايورت كردم روگوشي باباش ki::) اين پسرخاله ما هي به مازنگ ميزده اما نميدونسته كه گوشيه باباش زنگ ميخوره پنج شيش بار كه زنگ ميزنه بعد باباش زنگ ميزنه به خونشون بهش ميگه مرض داري هي زنگ ميزني و قطع ميكني نميدوني من بيرونم كاردارم و ..... :chi migi: بعد كه تعريف كرد كلي بهش خنديدم اما بعدا پيش باباي پسر خالم لو رفتيم و ايشون هم درجواب يه شوخي باما دوتاكرد كه اينجا جاش نيست :solh:

H@kem
10-24-2011, 19:32
يه بار داشتيم با دوسه تا از دوستامون زنگ تفريح تو كلاس واستاديم و جك هاي ... ميگفتيم كه ناگهان ناظم مدرسه اومد و گوشيشو از جيبش درآورد و يه فايل صوتي آورد و ديديم اييييييي دل غافل اك ورداشته صداي مارو ضبط كرده خيلي ترسوندمون و گفت ميدونين كه اگه به مدير بگم ..... گفتيم تو رو خدا آقا پاكش كنيد و مارو بخشيد تكرار نميشه به اندازه تمام عمرمون پاچه خواري كرديم و اونم از خيرش گزشت الان هر وقت ما سه تارو ميبينه ميگه بياين يكم باهم جك تعريف كنيم آدم خوبي بود اونروزم فقط ميخواست مارو بترسونه

Abdollah 202
10-24-2011, 19:34
سوم ابتدایی بودم
چند روزی بود با داداشام داشتم تمرین تکواندو میکردیم
بعدش رفتم نانوایی و یه پسره که سنش از من دوسال کم بود اما هیکلش اندازه ی من بود جلوی منو گرفت و بهم گیر داد ومنم یکی دو حرکت تکواندو توی خیابون رفتم ki:: بنده خدا فک کرد من کمربند مشکی دارم:mage mishe: و با خودش ر - د و گریه کنان فرار کرد
و از اون به بعد دیگه وقتی منو میدید اونور رو نیگاه میکردheey::

alielguaje
10-24-2011, 21:09
سوم راهنمایی

من یه بار به دوستم که باهاش لج بودم از سر دوستی بهش گفتم بیا تقلب کنیم بعد ما تقلب نوشتیم رفتیم سر امتحان تاریخ معلم تاریخمون هم خیلی ادم مچ گیری بود بعد من برا این که بگم دوستم هم داره تقلبی میکنه معلم کنارم ایستاده بود من تقلبمو در اوردم بعد به معلم گفتم اونم تقلبی کرده بعد او نو هم لو دادام به خاطر این لوش دادام چون یه بار با هم دعوامون شده بود بعد معلم بردمون دفتر 4 تا توگوشی بهمون زد و 2 تا تیپا بعد فرستاد بریم کلاس نمرمون هم صفر دادا این کار ها رو من به خاطر این که اونو لو بدم انجام دادام

alielguaje
10-24-2011, 21:14
اول دبیرستان


یه بار ما عکس معلم دین و زندگی مون که کچل بود رو کشیده بودیم بعدا براش هنذفری هم گذاشته بودن بعذ من عادت داشتم زنگ هایی که مهم نبودن اخر مینشستم بعد این خیلی قشنگ عکسشو کشیده بود هی ما هر هر هر کر کر کر heee::میخندیدیم بع معلم یه دفع به گفتعه بچه ها یواش سرشو زیر انداخت و اومد ما که داشتیم میخندیدیم وقتی فهمیدیم که گردنمون اتیش گرفت یه پس گردنی مشت بهمون زد اما خدا رو شکر عکس رو ندید

alielguaje
10-28-2011, 18:30
حالا منم یه تلخ بگم همش رکه نمیشه شیرین گفت تلخ اینه که ما کل این هفته رو امتحان داریم شنبه انگلیسی یکشنبه فیزیک دوشنبه جبر و احتمال سه شنبه دین وزندگی و dallliiitars:: چهارشنبه عربی

alielguaje
10-28-2011, 18:38
دوستان شما اگه فیلمی از کلاس در س دارید هم تو این تایپیک بذارید یا عکس مثلا خوشحال میشم اگه این کار رو بکنیدheey::heey:::chakerim:ki::من خودم میخوام تا چند وقت دیگه این کار رو بکنم

alielguaje
10-28-2011, 18:58
چرا این همه این تایپیک سوت و کوره یه چیزی بگید دیگه بابا

alexdelpiero_10
10-28-2011, 19:09
يه تلخ هم من ميگم

امسال تو تمام محيط مدرسه دوربين مدار بسته گذاشتن اگه يكي واسه اولين بار بياد مدرسه ما مدرسه رو با زندان اشتباه ميگيره!!!!!!!!!!

spiderkiller
10-28-2011, 21:31
حالا منم یک تلخ میگم همتون کف کنید.امروز اولین امتحان ریاضی عمومی بود.30 نمره داشت 10 نمرش رو هم نمیگیرم.برای اطلاع دوستان میگم من حسابان نهایی رو 20 شدم حساب دیفرانسیل هم 19 به نظرتون الان چه حسی دارم.الان امیدی به پاس کردن ریاضی عمومی یک ندارم.برام دعا کنید :gerye:crying::-

alielguaje
10-28-2011, 22:01
حالا منم یک تلخ میگم همتون کف کنید.امروز اولین امتحان ریاضی عمومی بود.30 نمره داشت 10 نمرش رو هم نمیگیرم.برای اطلاع دوستان میگم من حسابان نهایی رو 20 شدم حساب دیفرانسیل هم 19 به نظرتون الان چه حسی دارم.الان امیدی به پاس کردن ریاضی عمومی یک ندارم.برام دعا کنید :gerye:crying::-

باشه داداش دعا میکنیم

Abdollah 202
10-28-2011, 23:45
حالا که نوبت به تلخ ها رسید منم یه دونه تلخ که وقتی به یادش میوفتم تموم بدنم میلرزه رو براتون میگم:soal:


من ابتدایی بودم و داداشم دبیرستان بود:fek konam:
با هم کشتی گرفتیم و ناگهان داداشم منو از جام بلند کرد و محکم کوبید زمین ( البته من هی به داداشم اصرار میکردم که بیا کشتی بگیریم و فک نکنید که داداشم ادم بدیه)
من در اون لحظه با پشت خوردم زمین وبه مدت 5 ثانیه نفسم قطع شد
همون 5 ثانیه واسم یک ساعت گذشت
مرگ رو داشتم احساس میکردم و نمیتونستم حرف بزنم که ناگهان خوب شدم ونفسم برگشت
واقعا فاصله ی زندگی تا مرگ یک نفسه
من خودم هر بار که به یاد اون قضیه میفتم خدا رو شکر میکنم که منو زنده نگه داشت
قدر نفسهاتونو بدونید

David Sina
10-29-2011, 12:22
منم سال 82 دقیقا روز زلزله بم همون جا بودم ........ شب که میخواستم بخوابم فکر میکردم نکنه فردا زلزله بیاد .... سحر نشده بود که زلزله اومد ..........خیلی وحشتناک بود .......... تا از رو تخت بلند شدم برم درو باز کنم دیدم در باز نمیشه ...... سقف افتاد روم در عرض یک ثانیه دیدم نمیتونم تکون بخورم همهجا تاریک بود صدای جیغ زنان رو میشنیدم ......... چند بار بیهوش شدم دوباره به هوش اومدم .......نفس نفس میزدم چون زیر 1 متر آوار اکسیژن نبود ..... فکر میکردم دیگه آخر راه رسیدم ولی اومدند نجاتم دادند .....
عمو و پسر عموم فوت شدند
میگفتند 1 ساعت زیر آوار بودم ..... اینم تجربه تلخ من ..... خدا خواست که زنده بمونم ........ امیدوارم هیچ کدومتون اینو تجربه نکنید

H@kem
10-29-2011, 15:36
راستش فعلا كه زياد يادم نمياد بايد بشينم تفكر كنم:fek konam:
اممم اما يكي از تلخ ترين خاطره هاي زندگيم مرگ مادر بزرگم بود خيلي خيلي دوسش داشتم ...Death::

AL1reZA
10-29-2011, 15:44
منم سال 82 دقیقا روز زلزله بم همون جا بودم ........ شب که میخواستم بخوابم فکر میکردم نکنه فردا زلزله بیاد .... سحر نشده بود که زلزله اومد ..........خیلی وحشتناک بود .......... تا از رو تخت بلند شدم برم درو باز کنم دیدم در باز نمیشه ...... سقف افتاد روم در عرض یک ثانیه دیدم نمیتونم تکون بخورم همهجا تاریک بود صدای جیغ زنان رو میشنیدم ......... چند بار بیهوش شدم دوباره به هوش اومدم .......نفس نفس میزدم چون زیر 1 متر آوار اکسیژن نبود ..... فکر میکردم دیگه آخر راه رسیدم ولی اومدند نجاتم دادند .....
عمو و پسر عموم فوت شدند
میگفتند 1 ساعت زیر آوار بودم ..... اینم تجربه تلخ من ..... خدا خواست که زنده بمونم ........ امیدوارم هیچ کدومتون اینو تجربه نکنید
خدا رحمتشون کنه سینا جان.roz::

H@kem
10-30-2011, 20:01
اينم يكي از شيرين ترين خاطرات مدرسه است كه واسه ما اتفاق افتاد سال اول دبيرستان همون روزاي اول سال كه معمولا دانش آموزا ترگل و ورگل و شيك ميان من و همين پسرخالم يه بار ديگه افكارشوممون به كار افتاد يه نقشه ريختيم كه يخورده با بچه ها بخنديم اما نقشه چي بود ما از اين صندلي ها داشتيم كه چپ دست راست دستاش فرق داره (اسمشو نميدونم ) من و پسر خالم آخر ميشستيم اين نفر جلوي ما خيلي شيك و با كت و شلوار ميومد اگه ديده باشين بعضي كت و شلوارا اين قسمت پشتي و پايين كت واسه قشنگي دوتا چاك داره و يه چهل سانتي از اون عقب كت از بقيه برش خورده . ما دوتا هم فكركون كار كرد من به پسر خالم گفتم از اين چسب هاي جلد هس كه كتابارو جلد ميكنن:mage mishe: داري تو خونه يا نه . :ghelyon: اونم گفت آره و باهم فكر كرديم قرار شد فردا پسرخاله چسب نواري (از اون پهن ها ) بياره و ما كت اين آقاخوش تيپو همون قسمت عقبشو به بالاي صندليش بچسبونيم heee:: آره ديگه چسبو آورد چون زنگ اول معلممون خشن بود گفتم اگه الان بچسبونيم تا آخر زنگ اگه از اين شيك پوش جلوي ما سوال بپرسه و يا به هر دليلي اون از جاش پاشه اين چسبه لو ميره . آخراي زنگ كتشو چسب زديم به پشت صندليش heee:: پر پر كرديم وتو كش واستاده بود . كلا رديف آخر هممون با بروبچس منتظربوديم زنگ بخوره بخنديم بهش آقا چشمتون روز بد نبينه اين آق پسر شيك قصه ما ساندويچشو از كيفش ورداشت تا ميخواست پاشه دنگ دوباره خورد به صندلي از من پرسيد تو منو نگه داشتي گفتم نه من دستام ول هس . تو رو نگرفتم . گفت نه دروغ ميگي الان دستاتو ول كردي به همين دليل دوباره پاشد بازم دنگ خورد زمين پشت صندليشو كه ديد ما رديف آخريها يه ساعت به قيافش ميخننديديم .اونم نميتونس خم شه و چسبارو بكنه . پس كت رو همون جوري در آورد و رفت پشت صندلي و تمام اون زنگ تفريح داشت چسب ميكند كلي با هم خنديديم ام طرف از دوستامون بود و نرف لوبده

Abdollah 202
11-02-2011, 00:31
اول راهنمایی:
باید ساعت 7 صبح مدرسه میبودم واسه مراسم صبح گاه
منم ساعت 7 بیدارشدم از خواب
تا رسیدم مدرسه بچه ها همه رفته بودن سر کلاس و منم از ناظم مدرسه ترسیده بودم و یواشکی داشتم میرفتم سر کلاسمون که یهو ناظممون منو دید و رفت شلنگ گاز رو اورد
جاتون خالی
14 تا شلنگ خوردم و دیگه دستام بی حس شده بودن
mas:-

Abdollah 202
11-02-2011, 00:35
سوم ابتدایی:
اینبارم دیر رفتم مدرسه و ناظم ابتداییمون داشت بچه هایی رو که دیر اومدن رو کنار در مدرسه میزد
منم پشت در واستاده بودم تا همه کتک بخورن و داشت اشکم در میومد
دیدم دیگه کتک های بچه ها تموم شده و ناظمم رفت تو دفتر و اونجا بود که منم خودمو قاتی بچه هایی که کتک خورده بودن کردم و رفتم سر کلاسمون :ahaaaaaa:

alexdelpiero_10
12-28-2011, 20:11
من خاطره زياد دارم يكيش پارسال بود

پارسال ما علاقه زيادي به فرار از مدرسه داشتيم! روزاي شنبه زنگ اول ورزش داشتيم زنگ دوم و سوم آف داشتيم و زنگ آخر آمادگي دفاعي (برنامه ريزي رو حال ميكنين) ميومديم ورزش ميكرديم و بعدش همگي فرار!!! معلم آمادگي دفاعي كه فقط ماهي يه بار ميرفتيم سركلاسش و هرقت ميرفتيم ميگفت چهره شما رو يادم نمياد!!!mas:-
كلا تو هفته 3-4 باري فرار ميكرديم هروقت معلمي 5 دقيقه دير ميكرد ما ديگه تو مدرسه نبوديم!!:ghelyon:

اما خنده دارتر اينا فرداش كه ميخواستيم بيايم مدرسه dallliii
يه معاون داشتيم به دو حالت تنبيه ميكرد يا يه كيسه مي آورد و ميگفت كفشهاتون رو در بيارين بريزين تو كيسه بعدش همه كفشهارو ميبرد دفتر ميگفت حالا بدون كفش تو مدرسه بگردين (پاها رو آسفالت بي حس ميشد) يا اينكه ميگفت كفشهارو در بيارين و بعدش ميگفت حالا همينجوري بريم يه چرخي اطراف مدرسه بزنيم!!
البته گاهي هم كلاغ پر و سينه خيز داشتيم:hehee:

R.BAGGIO.10
12-28-2011, 20:26
بریم سراغ بهترین خاطره که اونم مال سال سوم دبیرستانه.
سر کلاس دین و زندگی بودیم هی من پرده کلاسو تاریک و روشن میکردم ..معلممون که روحانی بود گفت نیک اقبال دسته تی بدم کلاس ترکید از خنده من گفتم نه دسته تی مال بچه هاس گفت دکلهای فشار قوی برق هم هست گفتم بله اون خوبه..داشتم بدجور ضایع میشدم...
دیگه کلاس منفجر شده بود ...عجب اون روزا ظلم بودم...
خاطره بعدی هم بر میگرده بازم به سال سوم.
روز اول مدرسه بود و کلاس عربی با معلمی که سال اول دبیرستانم باهاش درس داشتیم
تا اومد تو من بلند گفتم واحد واحد
معلم گفت یکی فشار رو از پشت نیک اقبال بر داره اون رو کلی ضایع شدیم.lay_;;
بعدی دیگه مال سال اوله.
کپسول آموکسی سیلین انداختیم تو بخاری اونم 5 تا کپسول قبل صبحگاه
تا اومدیم تو کلاس مگه بو لاش میومد جدی حالم من به هم خورد.لو رفت کار من بود جاتون خالی تو برف داشتم بخاریو که میشستم هیچ 5 تا بخاریم جایزه دادن گفتند چون خوب شستی اینا رو هم بشور.
حالا هم که قربونش در صدی ازون بی معنی گیریها تو رگمون هنوز جاریه.

R.BAGGIO.10
12-29-2011, 14:33
هر کی نمیخواد بره سربازی من برعکس عشق سربازی منو گرفته بود.جو گیر شدم برم.جاتون خالی همه کارای دفترچه رو کردیم رسیدیم به دکتر گفت مشکل داری منو بگو گفتم بذار معاف از رزم بشم گفتم آره کمرم و قلبم بدجور درد میکنه.چشمتون روز بد نبینه فرستادمون دکتر متخصص ازون جا فرستادمون mri تشخیص دادن بله کمرت انحراف داره شدید داره فشار میاره به قلبت و فقط راه حلش عمله.
منو بگو شاخ در نیاوردم از حکمت پروردگار بود . خلاصه معاف شدیم خیلی بی خود و چرت.
کمرمونم عمل کردیم به 13 میلیون.الانم به عبارتی 26 تا پیچ تو ستون فقراتمه.خلاصه ما که میخواستیم بریم معاف شدیم اونا که میخوان معاف شن پدرشون درمیاد.
.......................
یکیو هم بگم قبل عملم.
تو بیمارستان پسر عموم گفت چه نشستی کا قبل عمل و بیهوشی هر چی دیدی همونو موقع به هوش اومدن میگی منو بگو ترسیدم گفتم حالا چی میگم رفتیم تو اتاق عمل اینقدر حاج خانوما اونجا خوشگل بودند که خدا قربونش برم انگار حوری فرستاده بود تو اتاق عمل وای که من ترسیده بودم و یه نیگا هم به اونا نکردم . موقع عملم همچین که رفتم تو اتاق روی تخت تا دستگاه شوک رو دیدم مردم . دکتر گفت ترسیدی من شیر شدم گفتم نه تا دستگاه ضربان و نبضو به دستم و قلبم زد ضربانم 150 نبضم 180 دکتر گفت اره جون خودت نترسیدی.

AL1reZA
12-29-2011, 15:09
اول دبیرستان:

یادش بخیر همیشه نیمکت آخر می شنستیم معلم اجتماعیمون می گفت:نیمکت آخر راننده خاور.
یه پسری بود تو کلاسمون اصلا درس نمی خوند حتی یه ذره فقط میومد مدرسه مسخره بازی دربیاره بچه ها بخندن.
روز های اول مدرسیه سره کلاس مدرسه همون پسره لم داده بود معلم بهش گفت مگه اومدی خونه خالت؟گفت نه خونه دوممه بهش گفت خوب اشکالی نداره جلسه بعدی اولین نفر از تو می پرسم بلد نبودی سرویست می کنم پسره گفت جلسه بعدی نمیام حالت گرفته شه.

M.R.G
01-02-2012, 22:42
خاطره ی خوب که کلا ندارم ولی هر چی دلتون بخواد خاطره ی بد و تلخ دارم.
سوم ابتدایی بودم که دیدم داداش یکی از دوستام داره گریه کنان میاد به سمت مدرسه که بعد از کلی پرس و جو فهمیدیم دوستمون مرده بیچاره رفته بود زیر یه کامیون دیگه اونقدر حالم بد بود چیز زیادی یادم نمیاد ولی همین که یه ضربه ی روحی شدید خوردم تو دوران بچگی.

M.R.G
01-02-2012, 22:55
حالا که نوبت به تلخ ها رسید منم یه دونه تلخ که وقتی به یادش میوفتم تموم بدنم میلرزه رو براتون میگم:soal:


من ابتدایی بودم و داداشم دبیرستان بود:fek konam:
با هم کشتی گرفتیم و ناگهان داداشم منو از جام بلند کرد و محکم کوبید زمین ( البته من هی به داداشم اصرار میکردم که بیا کشتی بگیریم و فک نکنید که داداشم ادم بدیه)
من در اون لحظه با پشت خوردم زمین وبه مدت 5 ثانیه نفسم قطع شد
همون 5 ثانیه واسم یک ساعت گذشت
مرگ رو داشتم احساس میکردم و نمیتونستم حرف بزنم که ناگهان خوب شدم ونفسم برگشت
واقعا فاصله ی زندگی تا مرگ یک نفسه
من خودم هر بار که به یاد اون قضیه میفتم خدا رو شکر میکنم که منو زنده نگه داشت
قدر نفسهاتونو بدونید
باور کن موقعیت بزرگی رو از دست مردن در دوران معصومیت بهترین حالن مردن هست البته در حال حاظر از هر جور مردن لا آغوش باز استقبال میکنم.
آرزوم این بود که یه شب نه الان یه شب که حداقل گناهامو پاک کرده باشم بخوابم و دیگه بیدار نشم این حس خیلی وقته توی وجودمه ولی......

R.BAGGIO.10
01-02-2012, 23:05
خاطره جدید و توپپپپپپپپپپ.
آخی یادش بخیر سال دوم دبیرستان...معلم گفت نیک اقبال بیا پا تخته منو بگو دروغی گفتم نخوندم.
گفت نخوندی برو بیرون ...منو بگو حرفمو خوردم گفتم کم خوندم گفت بیرون گفتم خوندم گفت بیرون گفتم بابا خوندم گفت بیرون.
خلاصه به هر کلکی بود درسو واو به واو گفتم یه نمره 18 گذاشتو گفت بیرون گفتم چرا گفت معلمو مسخره کردی..جاتون خالی برف اومده بود و بیرون مدرسه رفتم تو آبدار خونه شیرای اب گرمو باز کردم و قربونش برم سونایی راه انداختم توپ.بچه ها که یواش یواش معلما بیرونشون میکردند هم اومدند اونجا.خلاصه بهشتی راه انداختم بهتر از کلاس گرم.
چشمتون روز بد نبینه معلممون اومد دنبالم تا منو که بیرون کرده رو خودش برگردونه اومد تو ابخوری.خدا رحم کنه تا اومد و منو دید همچین خوابوند تو گوشم که برق از کلم پرید.
گفت تنبیهت کردم بری ادم شی رفتی سونا راه انداختی.خلاصه به پاچه خواری هم رضایت ندادو و جاتون خالی اون روز تا اخر مدرسه فقط داشتم 1000 متر حیاطو جارو میزدم تازه فرداشم مسئول شدم تا شیشه هارو هم تمیز کنم بدترش تا 10 روز پشت در مدرسه کشیک میدادم و و خلاصه که ادم نشدم.

مورینیو...
01-03-2012, 09:11
اینم یک خاطره ی تلخ که نزدیک بود تو این خاطره کشته بشم.

با گروه رفته بودیم کوه نوردی.من به دلیل نداشتن تجربه از کفشی که فاقد عاج بود استفاده کردم کفشی که نزدیک بودمنو به کشتن بده.درقسمتی از ارتفاع کوه زمین زیر پایم صاف شد و شیبی 35 درجه نسبت به دره (شیب مناسب 45 درجه هستش ) داشت به طوری که اگر رویتان مایل به سمت دره نباشه سقوطتان حتمیه.من متوجه وضعیت نشدم.درهمون منطقه صبرکردم تا اعضای دیگر گروه بیان وقتی که اعضا رسیدن بلند شدم به طوری که رویم به سمت دره بود.دفعه سرم کیج رفت پاهام سر خوردن و درآستانه ی سقوط نشستم.(اگه نمینشستم و زمین رو نمی گرفتم سقوط میکردم)همین صحنه دستی منو بالا کشید.داییم بود که اومده بود به منطقه ی سقوط و منو نجات داد.اگر میوفتادم با توجه به ازتفاع و شیب احتمال 50 درصد فوت میشدم و احتمال 30 درصد قطع نخاع و شکستگی وجود داشت.درصحنه ای که سرم گیج رفت لحظه ای مرگ را دیدم.
با این وجود بد از اینکه از منطقه ی خطر دور شدم روحیه ام خوب بود و می خندیدم.

H@kem
01-03-2012, 11:43
اینم یک خاطره ی تلخ که نزدیک بود تو این خاطره کشته بشم.

با گروه رفته بودیم کوه نوردی.من به دلیل نداشتن تجربه از کفشی که فاقد عاج بود استفاده کردم کفشی که نزدیک بودمنو به کشتن بده.درقسمتی از ارتفاع کوه زمین زیر پایم صاف شد و شیبی 35 درجه نسبت به دره (شیب مناسب 45 درجه هستش ) داشت به طوری که اگر رویتان مایل به سمت دره نباشه سقوطتان حتمیه.من متوجه وضعیت نشدم.درهمون منطقه صبرکردم تا اعضای دیگر گروه بیان وقتی که اعضا رسیدن بلند شدم به طوری که رویم به سمت دره بود.دفعه سرم کیج رفت پاهام سر خوردن و درآستانه ی سقوط نشستم.(اگه نمینشستم و زمین رو نمی گرفتم سقوط میکردم)همین صحنه دستی منو بالا کشید.داییم بود که اومده بود به منطقه ی سقوط و منو نجات داد.اگر میوفتادم با توجه به ازتفاع و شیب احتمال 50 درصد فوت میشدم و احتمال 30 درصد قطع نخاع و شکستگی وجود داشت.درصحنه ای که سرم گیج رفت لحظه ای مرگ را دیدم.
با این وجود بد از اینکه از منطقه ی خطر دور شدم روحیه ام خوب بود و می خندیدم.


تو داري اين ها رو اونجا تعريف ميكني سر من اينجا داره گيج ميخوره tars:::gijjj:

David Sina
01-03-2012, 13:47
تو داري اين ها رو اونجا تعريف ميكني سر من اينجا داره گيج ميخوره tars:::gijjj:

منم تو 7 سالگی از رو دیوار افتادم بلوک کنده شد افتاد رو سرم ...... دیگه ترس از ارتفاع مثه سایه همراهمه :gijjj:

Abdollah 202
02-10-2012, 20:48
یعنی هیچ کس دیگه خاطره نداره؟:ehe:
دوستان لطف کنن این بخشو خالی نکنن وبیان تو این بحث و خاطرات تلخ و شیرینشونو بگن تا شاید از یکشون درس گرفتیمki::

Saeid Juve
02-11-2012, 00:52
:gerye:
امشب ....
.... الان كه 12 رد شده ديشب خير سرمون اومديم بريم زيارت شاه عبدالعظيم
يه تاكسي سوار شديم رفتيم اونجا پياده شديم اومديم بريم دست كردم جيبم
ديدم كيف پولم نيست و تو ماشينه يارو جا مونده....
ماشينه چند متر ازمون دور شده بود هر چي داد زديم نگه نداشت:gerye:
ماهم كه زندگيناممون تو اون كيف بود افتاديم دنبالش هر چي داد زديم بازم افاقه نكرد...
هيچي ما يه 2تا چهارراه هم دنبال ماشينيه دويديم بهش نرسيديم...
الان يه نفر زنگ زد گفت شيريني چي ميدي كلي خوشحال شدم گفتم داداش كيفمو پيدا كرديد؟؟؟؟
يارو هم صاف گذاشت تو كاسمون و گفت كيف؟؟؟
نه داداش ما داشتيم تو خيابون راه ميرفتيم چند تا كارت ديديم دولا شديم ور داشتيم....
خلاصه بعد از كلي حرف زدن فهميديم آقا كارت ويزيتامو با كارت ملي و ID كارتمو پيدا كرده.
بازم جاي شكرش باقيه اما كارت عابر و پول و همه به ..... رفت.:gerye:
ببخشيد سرتونو درد آوردم ولي فكر كنم يكم خالي شدم.:gerye:

LEO JOON
02-11-2012, 19:25
خوب دیگه تلخ بسه افسرده شدیمcrying::-
من و دوستام عادت داریم توی مدرسه هر وقت اضافی ای که گیر میاریم، فوتبال بازی کنیم،توی مدرسه ی دختروتنم زیاد مرسوم نیست کسی فوتبال بازی کنه به خاطر همین بقیه ما رو جدی نمیگرفتن و هی اذیت میکردن.
مثلا توپ رو شوت میکردن، از وسط زمین رد میشدن و...
یه روز زنگ ورزش به همه گفتم هرکی توپ رو شوت کنه.....
وسطای بازی بود یه ضربه آزاد نسیب تیم ما شد، پشت توپ وایساده بودم به حالت جوگیر، می خواستم ادای رونالدینیهو رو در بیارم،یهو یکی از پشت سر اومد توپ رو شوت کرد :-angمنم که حسابی عصبی شده بود و نمی فهمیدم چیکار میکنم هر چی دلم خواست گفتم و نزدیک بود طرفو بزنم که یهو دیدم معلم ورزشمون جلوم وایساده و آروم گفت:تموم شد؟tars::
ببخشید طولانی بود:hehee:

pedro_17
02-11-2012, 19:54
منم موقع زلزله بم اونجا بودم.
شب من خیلی ترسیده بودم همه جا تاریک بود منو بابام وقتی داشتیم از پله ها پایین میومدیم یکدفعه دیدیم پله ای نیست و ما از طبقه دوم افتادیم پایین و شانس اوردیم که دیوار ساختمان کناری ریخته بود و ما افتادیم رو اونا من سرم شکست و بابام یکم کمرش ضربه دید. منم تمام خانواده عمه مو از دست دادم(این از همه چی بدتر بود برام)

H@kem
02-16-2012, 13:13
تابستون بود ديگه نزديكاي شروع مدرسه بود

با يكي از رفيقام داشتيم صحبت ميكرديم

رفيقم باباش معلم رياضي بودو چون باباش فرهنگي بود از مشخص شدن دبيرا و اينا اطلاع داشت

بهم گفت راستي ميدوني معلم رياضيمون امسال كيه ؟؟؟

گفتم : خدا كنه ......... ي فلان شده معلم خوبي باشه

ديدم حالش عوض شد گفت من بابيد الان برم خونه يه كاري داشتم فراموش كردم

گفتم من كه به تو چيزي نگفتم به معلمه گفتم ( ماهم اصلا به فكرمونت نرسيد امكان داره باباش

معلمون باشه)

خلاصه رفت از اون به بعد باما سر سنگين بود تا اينكه مدرسه ها شروع شد

بعد چندروز كه معلم رياضي از در وارد شد ديدم باباشه از خجالت پيشش آب شدم

ولي بعد با كلي معذرت خواهي آشتي كرديم ديگه...

خب حالا نتيجه

نتيجه اخلاقي : تا كسي رو نميشناسي بهش فحش نده:nishkhand:

Abdollah 202
03-09-2012, 21:59
یه خاطره از دوم راهنمایی::-kal
من و دوستام قرار بود همدیگه رو بترسونیم و هر کی که ترسید باید یه سیلی آب دار بخوره از طرف.
خلاصه بعد از اینکه چن تا سیلی زدیم و خوردیم
یکی رو ترسوندم و اونم بد جور ترسید و من گفتم وایسا میخوام سیلی بزنم بهت که یهو دیدم یکی از پشت بهم میزنه و تا برگشتم آقا مدیر مدرسه یه سیلی آبدار بهم زد که دیگه دنبال اون بازی نرفتم.shikam::-shikam::-shikam::-

Abdollah 202
03-09-2012, 22:31
دوم دبیرستان :
زنگ فیزیک بود و از اونجایی که ما همه عاشق فیزیک بودیم :ogh::ogh:تصمیم گرفتیم تو بخاری کلاس یه کپسول بندازیم که بو بگیره و معلم نیاد سر کلاس
خلاصه ما کپسولو انداختیم تو بخاری و بوی گندش تو کلاس پخش شدdallliii
و معلم فیزیک اومد تو کلاس و تا دید ما این کارو کردیم در کلاس رو رو ما بست و خودشم تو راهرو وایستاد تا کسی نیاد بیرون
خلاصه کل کلاس به سرفه کردن و غلت کردن افتاده بودن :hehehe:
من کهکم کم داشت سرم گیج میرفت entezar::entezar::
و بعد از یک ساعت اومد پنجره رو باز کرد و با همون بو اومد درس داد :ogh::ogh:

H@kem
03-10-2012, 20:24
خب بابا بياين ديگه خاطره بگين

دورهميم خوش باشيم

نزارين اينجا سوت وكوربمونه

دمتون گرررررررررررررررررررررررم heey::

Zid@ne
03-10-2012, 21:41
اینم یه خاطره از ما :
سال سوم دبیرستان بودم و نزدیکای عید بود ...........
با رفقا قرار گذاشتیم که از دهم اسفند دیگه مدرسه نریم تا بعد از عید ! :nishkhand:
از اونجایی که ما کار و دانشی ها بچه های شر و شوری هستیم این قرار رو با همه بچه ها گذاشتیم که از دهم اسفند دیگه نیایم مدرسه !
این فکر اول به کله ی مبصر کلاس رسید .... و همه ی ما رو خر کرد و یه فحش هم گذاشت که فلان فلان هرکس که از دهم به بعد بیاد مدرسه !
همه ی بچه ها قبول کردن و ما تا بعد از سیزده بدر خوش و خرم بودیم :nishkhand:
چشمتون روز بد نبینه روز چهاردهم که از در مدرسه وارد شدیم ناظم مدرسه چوب به دست منتظر ما بود !
از ساعت 7 صبح که ما رفتیم تا ساعت 3 بعدازظهر بچه های کلاس رو سینه خیز :nishkhand: تو حیاط مدرسه برد........
و من و همه ی بچه از شدت پا درد و دست درد تا 2 روز خونه نشین شدیم و همه از دم نمره انظباتمون شد 10:ajibeee:
حالا نگو که مبصر کلاس به ما کلک زد و خودش تا روز بیست و پنجم اومد مدرسه :-ang

amir-97
03-10-2012, 21:52
5-6 سالگی:
تازه دوچرخه گرفته بودم روش چرخ کمکی بود
با چرخ از کوچه اومدم بیرون بعد رفتم تو پیاده رو آقا چشمت روز بد نبینه
با دماغ همچین رفتم تو تیر برق که با خودم گفتم دیگه .... بخورم سوار دوچرخه شم
دبستان: داشتم تو مدرسه بادوستم راه میرفتیم یبه دفعه احساس کردم یه چیزی به سرم خورد
بیخیال شدم راهمو رفتم یه دفعه دیدم همینجوری از کلم داره خون میاد نگو به کلم سنگ خورده بود
اون یارو هم که زده بود از ترس رفت تو دستشویی:ohum:

H@kem
03-11-2012, 13:53
اینم یه خاطره از ما :
[B][SIZE=2]حالا نگو که مبصر کلاس به ما کلک زد و خودش تا روز بیست و پنجم اومد مدرسه :-ang

اين مبصرتون كپي يكي ازبچه هاي كلاس ماست يه بارسال اول راهنمايي يكي ازدوستام بهش گفت احمق بيشعور . بعد ديديم رفته باگريه و زاري پيش ناظممون و با گريه ميگه اقااااااااااااااا
فلاني به ما فحش دااااااااااااااااااااد:gerye : بعد ناظممون ازش پرسيد چيگفت بهت :
طرف گف : آقااااااااااااااااااااااا ا اين به ما گفته احمق بي شعوووووووووووووور
ناظممون بهش گفت بروبچه برو تا از نمره خودت كم نكردم تو به اين ميگي فحش

ما هم كه كل كلاس با اون همكلاسيمون لج بوديم كلي دلمون قنج رفت و خوشحال شديم:ahaaaaaa::-shad

R.BAGGIO.10
03-16-2012, 21:39
خب ما هم یه خاطره اینترنتی بگیم ..بخندیم.
تقریبا دو ماه پیش بود حوصلمون سر رفته رفتیم تو چت روم پاکستانیها اونجا به محض ورود به چت روم یکی اومد پیام گذاشت های و یه مشت چرت داد خلاصه ما بهش فهموندیم ایرانی هستیم و اون شروع کرد سوال و ما جواب دادن یه جا گفت من اهل لاهور هستم من گفتم {قیلا}[قیلا تو شهر ما معنیش همون دروغه ] دربه در هر چی میگفت ایم لیو این لاهور{I LIVE IN LAHOOR} من میگفتم قیلا خلاصه فکر کنم دیوونه شد طرف.heee::
یه خاطره دیگه هم در مورد همین تعطیل کردن مدرسه ها.سال دوم دبیرستان بودیم و درس شیرین تاریخ love::
و معلمی جدی و خشک.هر هفته صدا میزد پا تخته میپرسید.یه هفته از من درس رو پرسید 8 نفر رو بیرون ولی هر کار کرد نتونست منو هم بیرون کنه :hehee:چون من جدا تاریخم خوب بود .خلاصه به هر دری زد نتونست بیرونمون کنه.اون هفته به خیر گذشت.رسیدیم به هفته بعد دوباره صدا زد نیک اقبال بیا پا تخته میخوام این دفعه بری بیرون خلاصه نامرد یه درس جلو از ما پرسید و ول هم نمیکرد ما هم درس پیامبر تو تاریخ 2 انسانی درس بعدیمون بود ما هم هر چی میپرسید ما جوابای نسبتا درست میگفتیم از بس به در بسته خورده بود از کلاس به دلیل درس خوندن بیرونمون کرد.ما هم کف کردیم چون اخرش از کلاس بیرونمون کرد.:hehee:

H@kem
04-17-2012, 15:02
بابا سوتي بدين ديگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلمون گرفت ::bow

مورینیو...
04-24-2012, 20:51
آخر خنده بود.
سال سوم دبیرستان بودم زنگ فیزیک بود.یادش بخیر آقای قدیر نیا معلممون بود.رو به من میگه:درس خوندی؟ گفتم : آره گفت برای محاسبه ی توان مقاومت هایی که متوالی بسته شدن چیکار میکنیم؟ گفتم نمیدونم.گفت مگه نگفتی درس خوندی؟ گفتم آره. گفت: پس چرا بلد نیستی؟ گفتم چون زیست خوندم!؟shikam::- این صحنه کلاس رفت رو هوا.معلم هم که جوون و خوش اخلاق بود خندید و هیچی نگفت.
یکی از دوستان تعریف میکرد سوم راهنمایی بودیم معلم ریاضی اومد کلاس یکی از بچه ها رو گرفت و انداخت بیرون بعد در کلاسو بست و شروع به حاضر غیاب کرد.دید طرف دیر کرد درو باز کرد میگه: تو که هنوز اینجایی پسر مگه نگفتم برو دفتر؟هم کلاسیمون گریه میکنه میگه:آقا ما کاری نکردیم.معلم میگه: بهت میگم برو از دفتر خط کشو بیار هم کلاسی میگه : آقا غلط کردیم. معلم میگه: بچه چرا چرت و برت میگی بهت میگم برو خط کشو بیار میخوام هندسه درس بدم!:hehee:

alexdelpiero_10
04-24-2012, 21:10
دوم راهنمایی بودیم معلم حرفه و فن واسه هرکلاس تو حیاط یه باغچه درست کرده بود که مثلا به درس حرفه وفن ربط داره (کشاورزی) یه بیل هم داشتیم که همیشه مذاشتیمش پشت در کلاس واسه زنگ حرفه وفن:nishkhand: خلاصه 4-5 نفری بودیم که حوضله درس خوندن نداشتیم سرکلاس اذیت میکردیم تا معلما ما رو بیرن میکردن اون بیل هم با خودمون میبردیم بیرن مشغول ابیار و کاشتن گل و .... می شدیم!ki::
آخرش مدیر اومد گفت شما که اینقدر تو این باغچه کار میکنین زنگ استراحت از باغچه مواظبت تا کسی خرابش نکنه ما هم گفتیم چشم ولی از فردای اون روز نوبتی میرفتیم خونه نون می آوردیم زنگ استراحت بساط ناشتا با سبزیهای موجود در باغچه راه می انداختیم:hehehe:

vip
05-16-2012, 14:33
یادش به خیر اول راهنمایی بودم زنگ ادبیات بود معلممون اقای شریفی داشت املا میگفت من جا موندم اومدم بگم اقا میشه دوباره بگین گفتم مامان !!!!!!!!!میشه دوباره بگی!؟! حالا بیا بگو عمدی نبوده و اشتباه شده مگه کسی باور میکرد خلاصه سرتونو درد نیارم اون روز زمستونم بود از بدبختی دو زنگ پشت سر هم ادبیات داشتیم یخ زدم تا زنگ اخر:nishkhand:

LEO JOON
05-21-2012, 18:51
الآن دوماه می خوام این خاطره رو بنویسم هیچ وقت حسش رو نداشتم امروز دیگه دلم رو زدم به دریا...

سر امتحانات ترم اول بود(فکر کنم دومی یا سومین امتحان بود اونم ریاضی!!!) ما عادت داشتیم با بچه ها قبل از امتحان یه دست فوتبال بزنیم،سر فوتبال پام پیچ خورد و به شدت...om::
با هر بدبختی بود امتحان ریاضی رو دادیم و رفتیم بیمارستان، توی بیمارستانم چون نمی تونستم درست راه برم برام ویلچیر آوردن،منم که اولین بارم بود می شستم روی ویلچیر اصلا انگار نه انگار که همین دو ساعت پیش پام از n قسمت ترکیده بود، شروع کردم به ویراژ دادن و اینور اونور رفتن. :nishkhand:موقعی که رفته بودیم از پام عکس بندازن اینقدر شنگول بودم و هی می خندیدم یه خانومه که اونجا وایساده بود فکر کرده بود مادرزادی فلجم!موقعی که از رادیولوژی اومدم بیرون مامانم بهم گفت خانومه پرسیده مادرزادی اینجوریه؟مامان منم جواب داده بود نه امروز صبح اینجوری شده.:mage mishe:
بعدشم توی محوطه ی بیمارستان مامانم جلوتر رفت که پرونده رو تکمیل کنه منم داشتم برای خودم دل ای دل کنون می رفتم جلو یه حاج آقا رسید بهم بنده خدا با یه نگاه ترحم آمیز گفت:دخترم می خوای کمکت کنم؟ منم که جوگیر شده بودم با نیش باز (اندازه غار علی صدر باز بود!) گفتم نه نمی خواد! اون بنده خدام سرشو تکون داد و برای شفای هر چه سریع تر من هم از نظر مغزی و هم از نظر فیزیکی چند تا صلوات زیر لب فرستاد.heey::
یه ده بیستا خاطره ی دیگم دارم از اون روز که نه حوصلشو دارم که بنویسم نه وقتشو و نه جرئتشو!!heee::

H@kem
05-25-2012, 10:04
دوران امتحاناس از خاطرات شيرين و تلخ تقلب بگين ....dallliii

يه بار امتحان شيمي بود ماشين حساب مورد نداشت ببري ماشين حساب من يه جلد داشت كه سياه بود

وقتي روش با خودكار مينوشتي فقط از نزديك ديده ميشد خداااي تقلب بود اون امتحان كلا با كناريم تبادل اطلاعات كرديم خيلي حال داد بعدش كه اومدم خونه به هزار زحمت جلد ماشين حسابو شستم كه پاك شه براي امتحان فيزيك فضاي خالي رو جلد داشته باشيم mas:-

spbarcelona
05-25-2012, 14:47
دوران امتحاناس از خاطرات شيرين و تلخ تقلب بگين ....dallliii

يه بار امتحان شيمي بود ماشين حساب مورد نداشت ببري ماشين حساب من يه جلد داشت كه سياه بود

وقتي روش با خودكار مينوشتي فقط از نزديك ديده ميشد خداااي تقلب بود اون امتحان كلا با كناريم تبادل اطلاعات كرديم خيلي حال داد بعدش كه اومدم خونه به هزار زحمت جلد ماشين حسابو شستم كه پاك شه براي امتحان فيزيك فضاي خالي رو جلد داشته باشيم mas:-

ایول خوشم اومد از خاطرات به خصوص از این تقلبه ولی من معمولا تقلبی نمیکنم مگر در موارد خاص...:bia baghalam:
منم یه خاطره بگم. همین چهارشنبه سوری که گذشت دو سه روز قبلش یا کل اون هفته بچه ها ترقه و فشفه می اوردن تو هنرستان خلاصه روز بود که آبشاری و منور می زدن:nishkhand: این چه کاریه تو روز...
هنرستان شده بود پر از آثار اکلید ترنج مثلا جلوی در ورودی به کلاس ها یه صدایی بلند شد ما رفتیم ببینیم چی شده دیدیم یکی از بچه ها اونجا اکلید ترنج زده و معاونین و یکی دو تا از دبیران هم دارن دنبال مقصر میگردن ولی فکر نکنم آخرش پیدا شد چون یکی میگفت از طبقه ی دوم پرتاب کردن پایین یکی دیگه میگفت یکی از بچه ها از کارگاه برق اومده بیرون اینجا زده و یکی دیگه میگفت از بیرون اومدن زدن خلاصه چهارشنبه سوری هم ماجرایی بوداki::
و یه خاطره ی جالب دیگه اینکه دیروز که امتحان داشتیم بعد از امتحان یکی از بچه ها گفت بیا برسونمت خونه خلاصه ما هم مثل بقیه ی روزها با اون رفتیم خونه تو راه گفت بریم تو شهر یه چرخ بزنیم خلاصه یه راست ما رو برد به آرامگاه گفتم چرا اومدی اینجا گفت دوستم تو مرده شور خونه کار میکنه اومدم یه سر بهش بزنم خلاصه ما رو کنار مرده شور خونه پیاده کرد و رفت دم درش و برگشت آقا ما دیدم یه زن که دستکش دستش بود اومد بیرونtars:: هر چی بهش میگفتم موتور رو روشن کن بریم حالیش نمیشد خلاصه تا اینکه سوار شد و دور قبرها ما رو یه دور داد و آخر قبرستون یه سوراخ پیدا کردیم ازش اومدیم بیرونlagh::

ReD_StaR
06-21-2012, 23:52
با دوستام رفته بودیم بیرون بعد یکیشون رفت آدامس بخره از مغازه برگشت به فروشنده گفت ببخشید آدامس موزی با طعم توت فرنگی دارید؟mas:-

Abdollah 202
06-21-2012, 23:56
با دوستام رفته بودیم بیرون بعد یکیشون رفت آدامس بخره از مغازه برگشت به فروشنده گفت ببخشید آدامس موزی با طعم توت فرنگی دارید؟mas:-

ایول
باحال بود
اینم مثل من بود که
منم سوم ابتدایی رفتم مغازه و گفتم یه پفک 25 تومنی بده و داد و من بعد از این که پفک رو گرفتم میگم قیمتش چنده ؟ mas:-

sss
06-07-2013, 00:54
اول دبیرستان بودیم درس ادبیات داشتیم معلممون آقای فرهادی بودن تو اوج درس دوستم امیر ارسلان یه چیزی گفت که با هم بلند خندیدیم یک دفعه معلم بالا سرمون اومد گفت به چی می خندیدت بگیت ما هم بخندیم یه دفعه بهش گفتم آقا امیر ارسلان شما رو مسخره کرد منم خندیدم هنوز حرفم تموم نشده بود که یه سیلی خوابوند زیر گوشم که تا حالا حسش میکنم خلاصه ما رو فرستاد دفتر بعدش هم با التماس و پارچه خواری گذاشتن بریم سر کلاس اما جالبه آخر سال رفیقمو تجدید کرد منو قبول یادش بخیر چه روزایی بود.

اما تلخ ترین اتفاق من این بود که فهمیدم کسی که بیشتر از همه تو زندگی دوسش داشتم بهم دروغ گفته وقتی فهمیدم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود هیچ وقت نمی بخشمش.

Reza29.4
06-07-2013, 10:44
یه روز عمه و خوندوادش خونمون شام دعوت بودن یه دختر عمه دارم که یک سال از من کوچکتر و ما با همیشه با هم یه ملت از زندگی سیر می کردیم خلاصه اونشب ما کتلت داشتیم خونواده گرفتار چای خوردن ،تخمه شکوندن وصحبت کردن بودن ما هم گرفتار بازی که تو همین حیس بیس گشنمون شد وما به آشپزخونه رفتیم و نا خونکی به غذا زدیم آقا این غذا زیر زبون ما مزه کرد و خا ل خالی گرفتار خوردن شدیم و بعدش از آشپزخونه با احتیاط بیرون اومدیم وکسی هم شک نکرد که ما گرفتار نا خونک زدن بودیم اما از حدود 50 کتلت 20 کتلت بیشتر باقی نموند اونم واسه 10تا ادم

42d3e78f26a4b20d412==